شمارهی دویست و چهل و نه خیابان ولتر آدرس نانوایی مورد علاقهی آقای پاریزین بود. نانواییِ «لو پویی دامور». خود آقای پاریزین ایدهی دقیقی در مورد اینکه چرا به این نانوایی علاقهمند بود نداشت. نانوایی دیگری دو بلوک پایینتر بود که با کمی اغماض شاید کراسانهای بهتری هم از لوپوییدامور داشت. گاهی فکر میکرد که شاید به علت نام غیرمتعارفش باشد و گاهی هم به خاطر اینکه کراسانهایش هیچ مشخصهی خاصی نداشتند. صرفن کراسان بودند. آنقدر معمولی که شاید میتوانستند جای پاریس توی یک کافهی بینراهی در جادهای بیابانی در استرالیا هم سرو شوند. آقای پاریزین که حافظهاش زبانزد دوستان و آشنایانش بود اما متاسفانه به خاطر نداشت که اولین بار چه زمانی از این نانوایی کراسان خریدهبود. این جزو معدود خاطراتی بود که در کمال تعجب از ذهن آقای پاریزین بهکلی پاک شدهبود. حقیقت این بود که این اتفاق روزی افتاده بود که به همراه خانم امرالد، در آن صبح پاییزی، قبل از آنکه به سمت ایستگاه قطار بروند، تصمیم گرفتند تا پایین خیابان ولتر را کمی قدم بزنند.
آن روز خانم امرالد اصرار کردهبود که صبحانهی سبکی با هم بخورند و بعد آقای پاریزین، در صورت تمایل، ایشان را تا ایستگاه قطار بدرقه کند. آقای پاریزین بدون معطلی قبول کردهبود و بعد از تماشای خانم امرالد که با آرامش و دقت سنجاقسینهی سفید و قرمزی به شکل کفشدوزک را روی پالتوی مشکیرنگش قفل میکرد، در را پشت سرشان بستهبود و دونفری از پلهها پایین رفتهبودند. چهارده دقیقهی بعد خانم امرالد روبروی لوپوییدامور توقف کردهبود و پیشنهاد داده بود که از آنجا باگتی بگیرند و هرجا که شد مقداری ژامبون تهیه کنند و صبحانهشان را هنگام پیادهروی بخورند. خانم امرالد که تعجب آقای پاریزین را از این پیشنهاد خودش دیدهبود با خنده ادامه دادهبود که «آقای پاریزین، لطفا قبول کنید که معمولیترین شکل هرچیزی قشنگترین و بهترین حالت آن چیز است. مگر شما خودتان قهوهتان را سیاه دوست ندارید؟». آقای پاریزین لبخندی زدهبود و همانجا خاطرهی اولین خرید کراسان از لوپوییدامور با تصویر خندان خانم امرالد هنگام توضیح در مورد معمولیترین شکل چیزها مخدوش و بعدها تقریبا جایگزین شدهبود.
آن روز خانم امرالد اصرار کردهبود که صبحانهی سبکی با هم بخورند و بعد آقای پاریزین، در صورت تمایل، ایشان را تا ایستگاه قطار بدرقه کند. آقای پاریزین بدون معطلی قبول کردهبود و بعد از تماشای خانم امرالد که با آرامش و دقت سنجاقسینهی سفید و قرمزی به شکل کفشدوزک را روی پالتوی مشکیرنگش قفل میکرد، در را پشت سرشان بستهبود و دونفری از پلهها پایین رفتهبودند. چهارده دقیقهی بعد خانم امرالد روبروی لوپوییدامور توقف کردهبود و پیشنهاد داده بود که از آنجا باگتی بگیرند و هرجا که شد مقداری ژامبون تهیه کنند و صبحانهشان را هنگام پیادهروی بخورند. خانم امرالد که تعجب آقای پاریزین را از این پیشنهاد خودش دیدهبود با خنده ادامه دادهبود که «آقای پاریزین، لطفا قبول کنید که معمولیترین شکل هرچیزی قشنگترین و بهترین حالت آن چیز است. مگر شما خودتان قهوهتان را سیاه دوست ندارید؟». آقای پاریزین لبخندی زدهبود و همانجا خاطرهی اولین خرید کراسان از لوپوییدامور با تصویر خندان خانم امرالد هنگام توضیح در مورد معمولیترین شکل چیزها مخدوش و بعدها تقریبا جایگزین شدهبود.
No comments:
Post a Comment