دیو

فکر کنم اینجا نوشته‌م قبلا که توی تورنتو یا دامبولی گوش می‌کردم یا دیو، رادیو دیو. و چقدر این رادیو خوبه، چقدر این آدما خوبن آخه، چقدر. بهترین روزای زندگیم نبودن طبعا. با هیچ متر و مقیاسی هم بهترین روزای زندگیم نمی‌شن. اما گوش کردن الانِ رادیو دیو و شنیدن صدای گوینده‌هاش یه کار عجیبی می‌کنه باهام. شاید مثلا خیلی ساده واسه خاطر اینه که دیگه اونجا نیستم. شایدم نه و مثلا پیچیدگی‌ِ نوستالژیه که این کارو می‌کنه باهام. چیا می‌گفت نامجو، همونا. حالا هرچی که هست صدای این آدم‌ها و اپیسودها من رو می‌بره به خیابون یانگی که تا آخرشم بهش می‌گفتم یانگ. یاد حال قبل از اپلیکیشن ویزای جدید و حال بعدش رو یادم میاره. حال قبل از پذیرش و ناامیدیِ هرروزه و حال خوب ِ «دیگه شد» ِ بعدش. حال ناخوب ِ چند روز به آخر سال و حال عجیب ِ «بالاخره جمع کردن»ِ چمدونا. گوش کنین شما هم به نظرم. مخصوصا اگر تو بزنگاه تاریخی‌ای چیزی هستین، قشنگ براتون نگهش می‌داره. شایدم نگه‌نداره البته. چمی‌دونم.