اينجا هوا سرد است
سالينجر مرده
زويي را با خودش برده ، ضجههاي مرا هم توي آن خوابگاه لعنتي ديگر كسي نيست تسكين دهد . سرما كبريتم را خاموش ميكند . باقر را ميبينم كه دست تكان ميدهد ، ميگويد ، اديت ميخواهد ، بعد سر ميگذارد روي بالش ، پشت به ما . عماد مينويسد ، من نگاه ميكنم به نور امامزاده . فرني و زويي روي رف پنجره مانده . بسي گلس سيگارش را توي سطل حمام ميتكاند ، ميگويد خواهرت حالش بد است ، دست بجنبان ، ميگويم اين مرثيه نيست ، اين خود مرگ است . ميگويد ، مرگ باشد ، به توچه . چاق است و مهربان
نفس ميكشم ، هوا بخار ميكند
هولدن انشايي در مورد دستكش بيسبال نوشته است و ويراستار اصرار دارد كه او ديوانه مينمايد .ه
ما ديوانهايم ، وودي آلن ديوانه است و دنيا هنوز جانهايمان را ميمكد
كجا رفتي مَرد ؟ همين بود مردانگيت ؟
***