فیلهای با خرطوم رو به آسمان فیلهای خوشحال بودند و برعکس
به صورت قطعی همهچیز را ربط میدادم به هورمونها. همین حالا هم اگر ولم کنند همین است. نکتهی اول اما این است که فکر کردن به هورمونها و ترشحشان بضاعت بسیار نازکی دارد. نکتهی دوم هم این است که ولم نمیکنند دیگر. یعنی آنقدر این موضوع بههم تنیده است که حرف زدن در موردش خیلی ظرافت میخواهد به نظرم. اینکه اول فکر کنیم، به همین سادگی، که تمام عرزدنها ناشی از بالا و پایین شدن ِ ترشح هورمونهاست و به محض اینکه درست شود همهچیز دوباره به جای اول خودش برمیگردد خیلی سادهانگارانه است. چون همهچیز به صورت نسبی روی همهچیز دیگر موثر است طبعن. به همین دلیل ساده هم هست که بعد از اینکه عرزدنها تمام میشود هنوز یک چیزی، یک حسی از غلط بودن دارد، هست، که با دقت غریب و نامردی به آدم نشان میدهد که هورمونها فقط تا یکجایی برگشتهاند سر ِ جای خودشان و آن یک مقدار فاصله با جای ِ بهفرضْ درست ِ قبلی با یک سطحی از شکستگی، اندوه، شکست، و غیرازآن پرشده، یا شاید خالی شده، که دیگر ممکن نیست به حال اولش برگردد. یعنی به همین سادگی شما دیگر به محل قبلی بازنخواهید گشت. خیلی واضح است که هرروز هول و ولای بیدار شدن ِ صبح کمتر و کمتر میشود اما بعید که نه غیرممکن است که بهکلی از بین برود. تصاویر وحشتناک ِ توی ذهن تغییر شکل میدهند اما از بین نمیروند. یا مثلن تمایل به اتکا به قرص هم تا یک جایی رنگی از راه ِ حل بودگی دارد و بعد نه. علیایحال بیداد از آن فاصلهی کوچک قرمز رنگ.
بالای پستشان یا نوتشان مینوشتند «مخاطب خاص» و دیگر کسی با آن پست کاری نداشت. یا اگر داشت در حد شوخی و خنده و بذلهگویی نگهش میداشت. توی آن دایرهی به نسبت کوچک ِ صد و پنجاه-دویست نفره که همه هم را میشناختند خیلی جایی البته برای پنهانکاری نبود. در بدترین حالت با دو تا آدم فاصله همه هم را میشناختند. مخاطب ِ خاص یکطور صدا کردن بود بیشتر. یکطوری که بدان این مال توست. حالا البته اسمش را بهراحتی میگذارم اطوار سانتیمانتال. آنها که از نزدیک میشناسندم میدانند که از گفتن کلمهی سانتیمانتال چطور کهیر میزنم. چطور از هرشکل اشارهای بهش اعراض میکنم هم. حتی اشاره کردن به اینکه چیزی سانتیمانتال است هم به نظرم سانتیمانتال میآید. البته که هنوز بهخوبی گهگاه توی دامش میافتم*. نقل یک خط از یک کتاب زیر یک عکس توی اینستاگرام که خواننده فقط در حالتی ممکن است متوجه منظورم شود که هم من را بشناسد هم کتابی که حالا در دست دارم را هم حالم را هم وقت پست کردن عکس را و هم هزارتا چیز دیگر را نمونهی خوبیست از همین مفهوم ِ بیمایه. احتمالن در حالت دور به همین دلیل هم هست که زیر همهی عکسهام یا فقط یک کلمه درج میشود برای خالی نبودن عریضه یا اساسن هیچ. پیدا کردن آدمهایی که توی اشارات پابلیکشان رنگی از ریا نباشد سخت است قطعن. بینهایت سخت. اما آن وقتی که پیدا میشوند، پیدا میشود، همه چیز انگار که قابل تحملتر میشود یکهو.
مخاطب ِ خاص اسمش رویش است. یعنی فقط یک نفر قرار است این را بخواند و به احتمال بسیار قوی اگر آن تهمایهی کثافت ِ خودنمایی توی نوشته یا عکس نباشد فقط همان یک نفر هم باید بتواند بفهمدش. این است که فرستادن نامهی با مخاطب خاص به خود مخاطب خاص نه تنها به شدت پرکتیکالتر است که قشنگتر هم هست. یعنی اساسن به نظر من اگر قرار است چیزی به کسی نشان دادهشود که اسباب خوشیاش را برای زمانی هرچند محدود فراهم کند منطقیتر است به خودش و فقط خودش نشان دادهشود. حالا به نظرم لازم است تمام عکسهای بعد از گرفتن کادو و پست کردنشان روی فیسبوک و توییتر و اینستاگرام را هم توی همین توبره کلاسه کنم.
* همین نوشته هم.
بعدالتحریر: میخواستم در مورد یک چیز دیگری بنویسم که طبق معمول حواسم رفت جای دیگر و یک متن پر از نفرت نوشته شد. علی ای حال باشد اینجا تا یادم باشد یک چیزهایی را. یادم هست توی اینستارادیو یکبار ورداشتم پست کردم که اینطور صدا بگذارید و آنطور نگذارید و چرا فسفس میکنید و چرا صدایتان را قمیش میدهید و الخ. بعدترها به خودم هی زدهبودم که حالا اصلن به تو چه. هرکس هرکار میخواهد بکند. این هیها تازگیها خیلی زودتر از آن وقتها میآیند به سراغم. از همین رو هم هست که نوشتهها بیشتر حالت خودزنی پیدا میکنند تا یک چیز درست ِ قابل خواندن. اینجا و تقریبن تمام وبلاگستان البته به هر شکل تبدیل به جایی برای دفن موهومات ِ مدرن فارسی شده. این خزعبلات ِ من هم رویش. خبری که نیست.
بعدالتحریر: میخواستم در مورد یک چیز دیگری بنویسم که طبق معمول حواسم رفت جای دیگر و یک متن پر از نفرت نوشته شد. علی ای حال باشد اینجا تا یادم باشد یک چیزهایی را. یادم هست توی اینستارادیو یکبار ورداشتم پست کردم که اینطور صدا بگذارید و آنطور نگذارید و چرا فسفس میکنید و چرا صدایتان را قمیش میدهید و الخ. بعدترها به خودم هی زدهبودم که حالا اصلن به تو چه. هرکس هرکار میخواهد بکند. این هیها تازگیها خیلی زودتر از آن وقتها میآیند به سراغم. از همین رو هم هست که نوشتهها بیشتر حالت خودزنی پیدا میکنند تا یک چیز درست ِ قابل خواندن. اینجا و تقریبن تمام وبلاگستان البته به هر شکل تبدیل به جایی برای دفن موهومات ِ مدرن فارسی شده. این خزعبلات ِ من هم رویش. خبری که نیست.
Subscribe to:
Posts (Atom)