خوب که بشوییشان پاک میشوند . سه بار . سه بار بدون وقفه . یعنی اینطور که لیزیشان که رفت ، باز صابون را برداری . فقط باید قول بدهی که دیگر فکرش را نکنی . گریه هم . شکوه هم حتی . هر چه ، همه را بریز دور . مردم را ببین ! میروند ، میایند ، میکنند ، مینوشند ، تو اما همینجا ایستاده ای وُ خیره مانده ای به پشت دستهایت . منتظری چیزی بگویند ؟ یا شاید اشکی بریزند ؟ آنها هم خوب میدانند که کار خودشان بوده . سبویی که شکست و آبی که ریخت ، به تلنگر ناشیانه و بیشرمانه ی خود آنها بود . حال بایست و نگاه کن . آنقدر نگاهشان کن تا دیگر سیگار هم نتوانی به دست بگیری . من که میدانم ! سیگار که نباشد ، اشکهایت باز میغلتند روی گونه ها و تمام
دستت به هيچ جا بند نيست . كيست كه بداند ما دست از پا خطا نكرديم . فرياد "آي آدمها"يمان را هيچ كس نشنيد . سرما به صورتمان مي‌كوبيد و ما چشممان مانده بود به كوه‌ها . برف هم زير پايمان صدا نمي‌كرد . گريه‌ات انداخته‌اند . من اما مي‌دانم كه تو پاك‌ترين بودي . دست‌هايت را من گرفته‌بودم . هق‌هق مي‌كني . من دلم ميلرزد . صداي اذان و دود سيگار و بوي عود هم كفاف اين درد را نمي‌دهد . پشت‌بام هم ديگر وقعي نمي‌گذارد بهمان . شايد جايي ديگر باشد . مگر نمي‌گويند دنيا بزرگ است ؟