تمام مسير سرش را به شيشه تكيه داد و گريه كرد . مردي را ميديد كه كلاهش را برداشته بود و فرياد ميزد : "آقايان لطفن تعظيم كنيد!" اما او دوست داشت فقط گريه كند .
اول : ساعت سه بعد از نيمه شبه ، تازه ميخواي بخوابي . ميري حمام و مياي و دراز ميكشي رو تخت ، به شدت خسته اي ، ساعت هشت و نيم امتحان داري . هدفون پلير رو ميگذاري رو گوشت ، سهيل نفيسي گوش ميكني و ياد جاده گرمسار مي افتي . ساعت چهاره . يواش يواش چشمات سنگين شده . يكدفعه صداي زنگ موبايلت مياد ، شايد فقط چند دقيقه اي بوده كه خوابيده بودي . يه نفر ميخواسته اذيتت كنه ، عصبي ميشي به شدت ، تا ساعت ِ پنج خوابت نميبره .
دوم :صبح ساعت هفت بيدار ميشي ، تا هشت درس ميخوني ، با عماد ميرين سر جلسه . ساعت هشت و نيم امتحان شروع ميشه .
سوم : پونزده دقيقه بعد از شروع امتحان قلبت درد ميگيره . استاد بعد از شك كردن به اينكه ميخواي تقلب كني بهت اجازه ميده بري قرصت رو بخوري ؛ اما توفيري نميكنه . چهل و پنج دقيقه از مدت امتحان سرت رو دسته ي صندليه . امتحان خراب ميشه .
چهارم : استاد اعلام ميكنن كه با ارفاق نمره ت شده دوازده و نيم . دنيا رو سرت خراب ميشه ، بيشتر از سه روز واسه اين امتحان درس خونده بودي ، و كاملن احساس ميكردي كه رو مباحث تسلط داري ، عماد ميگه بايد قبل از هر كار ِ استرس زايي قرص ِ قلبت رو بخوري .
دقيقن همون موقع هايي كه كار داري همه چيز به هم ميريزه . اين موزيلا معلوم نيست چش شده ! گه بگيره !
پي نوشت : بعد از دو ساعت ور رفتن ، موزيلا درست شد ، البته مجبور شدم uninstall كنمش .
پي نوشت : extension ي به نام ِ FEBE هست كه تمام تنظيمات ِ موزيلا رو نگه ميداره واسه اينجور موقع ها كه آدم مجبور نباشه از اول همه ي كارها رو انجام بده . اگه از كاربرهاي موزيلا هستين حتمن نصبش كنين .
پي نوشت : فقط سه روز به پايان دوره ي كاشناسي ِ من به صورت غير رسمي باقي مونده !
پي نوشت : عاطفه جان در اسرع وقت عكس رو برات ميفرستم .
چند شبه كه پشت سر هم يه خواب ثابت رو ميبينم . اصلن هم جالب نيست ، هر شب هم حدود ساعت دو ، سه ، بعد از اينكه به اندازه ي كافي با تصاوير خوشايند خواب مذكور حض بصر ميكنم ، از خواب ميپرم و نميدونم كجام و اينجا چيكار دارم . البته تجربه ي جالبيه كه اصلن ندوني كجايي و بعضن كي هستي . نكته جالب تر از همه اينكه به صورت ثابت ، بعد از پريدن از خواب فكر يه نفر به شدت تو ذهنم سياله ، اينكه ميگم جالبه واسه اينه كه اولش نميدونم خودم كيم اما اون آدم با تمام جزئيات تو ذهنم واستاده و انگار كه من دارم نگاهش ميكنم و اون هم منو .
ديالوگ :
سياوش : what is that fucking face man?
مهدي ق : Its khomarship!
درس خوندن با عماد در حد ، باعث خنده و نشاط ميشه ، كلن ما دو تا به جاي اينكه نگراني براي امتحان داشته باشيم به طور غير قابل تصوري فقط ميخنديم ، من كه ديگه تقريبن ميميرم ، نمره هامون هم هر وقت با هم درس خونديم با تلورانس ِ نيم نمره يكي شده .
ديشب هم فهميديم كه تنها دليلمون براي بچه دار شدن چي ميتونه باشه ؛ اينكه براشون تعريف كنيم با عمو عماد (يا عمو سياوش) چجوري درس ميخونديم . البته عماد سريع اعلام كرد كه احتمالن پررو ميشن يا اگه هم نشن بدآموزي داره و درس نميخونن . اما من اعلام كردم كه گه خورده ن !
پي نوشت : اسپانيا چهار ؛ روسيه يك .
پي نوشت : بسيار علاقه مند به مملكت روس نشين هستم اما به جد عرض ميكنم كه دل و اندرونيه م از فوتبالشون به هم ميپيچه !
امروز بعد از مدتها متاليكا گوش كردم ، عين اون صحنه از فيلم رتَتويي كه مرد ِ پرت ميشه به بچگيش و برميگرده منم پرت شدم به دوره ي دبيرستان و برگشتم . عالي بود ، ياد متين افتادم كه اسم آهنگ هاشون رو دور آرم گروه روي تخته با فونت متاليكا نوشته بود ، ياد اون جمع كوچيك كه موقع درس خوندن به جاي استفاده از ضبط صوت مدرسه براي گوش كردن به نوحه و . . . متاليكا گوش ميكرديم *، ياد كليد خونه مون كه در اتاق آقا خاكبازان (معلم راهنماي سال پيش دانشگاهي) رو باز ميكرد و ما هر چند وقت يه بار كه هيجان خونِمون ميافتاد ميرفتيم توش و . . . ياد مدرسه ي دخترونه ي كنار مدرسه و توپ ما كه هي ميافتاد اونطرف .
پي نوشت : با اين وضعيت ايتاليا همون دور مقدماتي حذف ميشه و هلند قهرمان !
پي نوشت : هميشه هلند و ايتاليا رو به يه اندازه دوست داشته ام ، ديشب ، هم كلي واسه هلند خوشحال شدم هم كلي واسه ايتاليا ناراحت .
* ما مدرسه ي مذهبي اي داشتيم.
بَدم
آره درست حدس زدين ، من امتحان دارم ، حالمم خوب نيست .
پي نوشت : بسه ؟ بسه ! بعد بهت ميگم اينبار چي عجيب بود (در راستاي نيروهاي عجيب)
بَدم ، كاش بودي.
اينجا جاي خوبيه واسه آشنا شدن با مينيمال ، نزديك به دو سال ميشد كه ميخوندمش ، تا اينكه ديگه ننوشت ، بعدن كه برگشت فهميدم مينيمال هاش رو چاپ كرده و به نمايشگاه كتاب امسال هم رسونده . لذت غريبي داره مينيمال خوب خوندن . تازه ميتونين مينيمالهاييش رو كه مجوز انتشار توي كتابش رو نگرفتن ، رو بلاگش بخونين .
پي نوشت : لوكينگ فوروارد تو تونتي فيفث آو شهريور !
پي نوشت : خيلي خوبه شب تا صبح حرف زدن و بعدش خوابيدن !
پي نوشت : كي بتون گفت كه بياين دنياي ما ؟ گه خوردين همينجوري سرتونو انداختين پايين اومدين!
شايد مينيمال
بايد به صحبت استاد گوش ميكرد كه از صناعت ميگفت ، اما خيره شده بود به بازوي دختري كه رديف جلوش نشسته بود .دختر به حرفهاي استاد كه گوش نميكرد هيچ ، به كس ديگر هم نگاه نميكرد ، سرش تو كار خودش بود و تند تند دستش رو برگه ي كاغذ سفيدي كه جلوش بود ميرفت و ميومد . او هم حواسش رفت به كاغذ و طرحي كه روش يواش يواش كشيده ميشد . خم شد و آرنج هاش رو گذاشت رو زانوهاش و كف دست راست رو زير چونه ، بعد انگار كه حوصله ش سر رفته باشه برگشت عقب و تكيه داد به پشتي صندلي ، چشمش اما هنوز به بازوي دختر بود و كاغذ زير دستش .
اول از همه امروز تولد مينا ست ، خواهر ِ گوگوليم ! اميدوارم به همه ي آرزوهاش برسه ، همه ي روزهاي زندگيش هم به خوشي ِ روز تولدش باشه . ماچ و موچ !
خوب ، ديشب يه فيلم ديدم به نام 12 angry men شايد ديده باشينش ، ميتونم بگم كه خيلي خوب بود و ارزش دوبار ديدن رو هم داره . تمام اتفاقات ، در واقع اتفاقات كه نه تمام ديالوگهياي فيلم توي اتاق اجماع يك هيئت منصفه گفته ميشه ، به جز پلان اول و آخر . اونقدر كشمكش و بالا پايين شدن هاي فيلم جذاب بود كه من رو به مدت يك ساعت و سي و سه دقيقه سر جام ميخكوب كرد . بعد از تموم شدن و به نتيجه رسيدن هيئت منصفه وقتي لوكيشن بالاخره عوض شد ، احساس كردم كه نفس من هم از بودن توي اون اتاقي كه اونها بودن تنگ شده بود ، حتي حس گرما ، كوچيك بودن فضا ، تشنج و . . . هم موقع ديدن فيلم بهم منتقل شده بود . به هر حال فيلم خوبي بود .
برسيم به خودمون حالا ، چند روزه كه در طول ساعت هايي كه پاي اينترنت نيستم به شدت چيزهاي جالب مياد تو ذهنم واسه نوشتن رو بلاگ ، اما به محض اينكه ميشينم پشت كامپيوتر همه ش ميپره . ديگه داره عصبيم ميكنه اين وضع . البته دليلي نداره كه هر روز هر روز چيزي اينجا نوشته بشه اما بهم حس خيلي خوبي ميده كه اينجا رو زنده نگه دارم . الآن با خودم فكر كردم چيزهايي رو كه به ذهنم ميرسن يه جا يادداشت كنم ، اينجوري هم از عصبانيت در ميام هم لازم نيست هي به مغزم فشار بيارم و آخرشم هيچي !
پي نوشت : چند نفر رو تو زندگيتون ديدين كه نصفه شب مهمترين قرارهاشون رو با هم بگذارن؟
پي نوشت : به ندرت پيش ميومد كه آدمها من رو بتونن عصبي كنن ، اما واقعن يه مدت خوبيه كه دارن تلاش هاي خوبي ميكنن .
پي نوشت : تنهايي رو دوست دارم ، عاليه !
پي نوشت : اين پست رو اصلن دوست نداشتم.