تمام مسير سرش را به شيشه تكيه داد و گريه كرد . مردي را ميديد كه كلاهش را برداشته بود و فرياد ميزد : "آقايان لطفن تعظيم كنيد!" اما او دوست داشت فقط گريه كند .

يكي از مزاياي روزنگار نوشتن (منظورم اين بلاگ نيست) اينه كه عين آينه روزهايي رو كه پشت سر گذاشتي به ياد مياري.

سوال : اگه كسي جوابشو بدونه كلي خوشحالم ميكنه . توي فيلم ِ Dreamers به غير از Janis Joplin و Jim Morrison و Bob Dylan كي ديگه صداش توي موسيقي متن فيلم شنيده ميشه ؟ (منظورم آخرين نفره دقيقن)

اول : ساعت سه بعد از نيمه شبه ، تازه ميخواي بخوابي . ميري حمام و مياي و دراز ميكشي رو تخت ، به شدت خسته اي ، ساعت هشت و نيم امتحان داري . هدفون پلير رو ميگذاري رو گوشت ، سهيل نفيسي گوش ميكني و ياد جاده گرمسار مي افتي . ساعت چهاره . يواش يواش چشمات سنگين شده . يكدفعه صداي زنگ موبايلت مياد ، شايد فقط چند دقيقه اي بوده كه خوابيده بودي . يه نفر ميخواسته اذيتت كنه ، عصبي ميشي به شدت ، تا ساعت ِ پنج خوابت نميبره .

دوم :صبح ساعت هفت بيدار ميشي ، تا هشت درس ميخوني ، با عماد ميرين سر جلسه . ساعت هشت و نيم امتحان شروع ميشه .

سوم : پونزده دقيقه بعد از شروع امتحان قلبت درد ميگيره . استاد بعد از شك كردن به اينكه ميخواي تقلب كني بهت اجازه ميده بري قرصت رو بخوري ؛ اما توفيري نميكنه . چهل و پنج دقيقه از مدت امتحان سرت رو دسته ي صندليه . امتحان خراب ميشه .

چهارم : استاد اعلام ميكنن كه با ارفاق نمره ت شده دوازده و نيم . دنيا رو سرت خراب ميشه ، بيشتر از سه روز واسه اين امتحان درس خونده بودي ، و كاملن احساس ميكردي كه رو مباحث تسلط داري ، عماد ميگه بايد قبل از هر كار ِ استرس زايي قرص ِ قلبت رو بخوري .

دقيقن همون موقع هايي كه كار داري همه چيز به هم ميريزه . اين موزيلا معلوم نيست چش شده ! گه بگيره !

پي نوشت : بعد از دو ساعت ور رفتن ، موزيلا درست شد ، البته مجبور شدم uninstall كنمش .
پي نوشت :
extension ي به نام ِ FEBE هست كه تمام تنظيمات ِ موزيلا رو نگه ميداره واسه اينجور موقع ها كه آدم مجبور نباشه از اول همه ي كارها رو انجام بده . اگه از كاربرهاي موزيلا هستين حتمن نصبش كنين .
پي نوشت : فقط سه روز به پايان دوره ي كاشناسي ِ من به صورت غير رسمي باقي مونده !
پي نوشت : عاطفه جان در اسرع وقت عكس رو برات ميفرستم .


چند شبه كه پشت سر هم يه خواب ثابت رو ميبينم . اصلن هم جالب نيست ، هر شب هم حدود ساعت دو ، سه ، بعد از اينكه به اندازه ي كافي با تصاوير خوشايند خواب مذكور حض بصر ميكنم ، از خواب ميپرم و نميدونم كجام و اينجا چيكار دارم . البته تجربه ي جالبيه كه اصلن ندوني كجايي و بعضن كي هستي . نكته جالب تر از همه اينكه به صورت ثابت ، بعد از پريدن از خواب فكر يه نفر به شدت تو ذهنم سياله ، اينكه ميگم جالبه واسه اينه كه اولش نميدونم خودم كيم اما اون آدم با تمام جزئيات تو ذهنم واستاده و انگار كه من دارم نگاهش ميكنم و اون هم منو .

ديالوگ :

سياوش : what is that fucking face man?
مهدي ق :
Its khomarship!

بعد از امتحاني كه گند زدي بيا بيرون بگو "كلن به تخمم" !
اگه هم خوب دادي بگو "دم ِ بچه ها گرم" !
اگه هم نه خوب شد نه بد ، برو بگير بخواب جاي ديشب كه بيدار موندي !
حالت ديگه هم نداره !

پي نوشت : واسه امتحان اقتصاد ميخونم ، بعد از "چاه بابل" البته !

درس خوندن با عماد در حد ، باعث خنده و نشاط ميشه ، كلن ما دو تا به جاي اينكه نگراني براي امتحان داشته باشيم به طور غير قابل تصوري فقط ميخنديم ، من كه ديگه تقريبن ميميرم ، نمره هامون هم هر وقت با هم درس خونديم با تلورانس ِ نيم نمره يكي شده .
ديشب هم فهميديم كه تنها دليلمون براي بچه دار شدن چي ميتونه باشه ؛ اينكه براشون تعريف كنيم با عمو عماد (يا عمو سياوش) چجوري درس ميخونديم . البته عماد سريع اعلام كرد كه احتمالن پررو ميشن يا اگه هم نشن بدآموزي داره و درس نميخونن . اما من اعلام كردم كه گه خورده ن !

پي نوشت : اسپانيا چهار ؛ روسيه يك .
پي نوشت : بسيار علاقه مند به مملكت روس نشين هستم اما به جد عرض ميكنم كه دل و اندرونيه م از فوتبالشون به هم ميپيچه !

امروز بعد از مدتها متاليكا گوش كردم ، عين اون صحنه از فيلم رتَتويي كه مرد ِ پرت ميشه به بچگيش و برميگرده منم پرت شدم به دوره ي دبيرستان و برگشتم . عالي بود ، ياد متين افتادم كه اسم آهنگ هاشون رو دور آرم گروه روي تخته با فونت متاليكا نوشته بود ، ياد اون جمع كوچيك كه موقع درس خوندن به جاي استفاده از ضبط صوت مدرسه براي گوش كردن به نوحه و . . . متاليكا گوش ميكرديم *، ياد كليد خونه مون كه در اتاق آقا خاكبازان (معلم راهنماي سال پيش دانشگاهي) رو باز ميكرد و ما هر چند وقت يه بار كه هيجان خونِمون ميافتاد ميرفتيم توش و . . . ياد مدرسه ي دخترونه ي كنار مدرسه و توپ ما كه هي ميافتاد اونطرف .

پي نوشت : دومين جام ملتهاي اروپا رو تو اصفهان تجربه ميكنيم . ايتاليا صفر ؛ هلند سه .
پي نوشت : با اين وضعيت ايتاليا همون دور مقدماتي حذف ميشه و هلند قهرمان !
پي نوشت : هميشه هلند و ايتاليا رو به يه اندازه دوست داشته ام ، ديشب ، هم كلي واسه هلند خوشحال شدم هم كلي واسه ايتاليا ناراحت .


* ما مدرسه ي مذهبي اي داشتيم.

بَدم

امروز دلم ميخواد با همه دعوا كنم . دو نفر هم تا الآن تركيدن ! نميدونم از موندن تو اين شهر لعنتي تو اين تعطيلات پشيمونم يا نه اما ميدونم كه اينجا تو اين چند روز تقريبن مثل "يك پيرمرد هفتاد ساله كه بچه هاش ولش كردن و رفتن و جالا تو يه خونه ي قديمي تنها زندگي ميكنه و فقط كتاب ميخونه و گاهي اوقات آلبوم عكسهاي قديمي رو نگاه ميكنه" زندگي كردم . پري يه بار ميگفت موقعي كه منو حامله بوده (يا شايدم ديگه به دنيا اومده بودم) نگرانم بوده كه نكنه وقتي پير شدم بچه هام ولم كنن . خودمم فكر ميكنم خيلي جالب نيست كه اين اتفاق بيافته .

آره درست حدس زدين ، من امتحان دارم ، حالمم خوب نيست .

پي نوشت : بسه ؟ بسه ! بعد بهت ميگم اينبار چي عجيب بود (در راستاي نيروهاي عجيب)

ديالوگ : چاي كيلويي هفت هزار تومن شده كيلويي سي و پنج هزار تومن ، حالا برو كار كن ، سر ماه حقوق بگير

بَدم ، كاش بودي.

اينجا جاي خوبيه واسه آشنا شدن با مينيمال ، نزديك به دو سال ميشد كه ميخوندمش ، تا اينكه ديگه ننوشت ، بعدن كه برگشت فهميدم مينيمال هاش رو چاپ كرده و به نمايشگاه كتاب امسال هم رسونده . لذت غريبي داره مينيمال خوب خوندن . تازه ميتونين مينيمالهاييش رو كه مجوز انتشار توي كتابش رو نگرفتن ، رو بلاگش بخونين .

پي نوشت : لوكينگ فوروارد تو تونتي فيفث آو شهريور !
پي نوشت : خيلي خوبه شب تا صبح حرف زدن و بعدش خوابيدن !
پي نوشت : كي بتون گفت كه بياين دنياي ما ؟ گه خوردين همينجوري سرتونو انداختين پايين اومدين!

شايد مينيمال

بايد به صحبت استاد گوش ميكرد كه از صناعت ميگفت ، اما خيره شده بود به بازوي دختري كه رديف جلوش نشسته بود .دختر به حرفهاي استاد كه گوش نميكرد هيچ ، به كس ديگر هم نگاه نميكرد ، سرش تو كار خودش بود و تند تند دستش رو برگه ي كاغذ سفيدي كه جلوش بود ميرفت و ميومد . او هم حواسش رفت به كاغذ و طرحي كه روش يواش يواش كشيده ميشد . خم شد و آرنج هاش رو گذاشت رو زانوهاش و كف دست راست رو زير چونه ، بعد انگار كه حوصله ش سر رفته باشه برگشت عقب و تكيه داد به پشتي صندلي ، چشمش اما هنوز به بازوي دختر بود و كاغذ زير دستش .

اول از همه امروز تولد مينا ست ، خواهر ِ گوگوليم ! اميدوارم به همه ي آرزوهاش برسه ، همه ي روزهاي زندگيش هم به خوشي ِ روز تولدش باشه . ماچ و موچ !
خوب ، ديشب يه فيلم ديدم به نام
12 angry men شايد ديده باشينش ، ميتونم بگم كه خيلي خوب بود و ارزش دوبار ديدن رو هم داره . تمام اتفاقات ، در واقع اتفاقات كه نه تمام ديالوگهياي فيلم توي اتاق اجماع يك هيئت منصفه گفته ميشه ، به جز پلان اول و آخر . اونقدر كشمكش و بالا پايين شدن هاي فيلم جذاب بود كه من رو به مدت يك ساعت و سي و سه دقيقه سر جام ميخكوب كرد . بعد از تموم شدن و به نتيجه رسيدن هيئت منصفه وقتي لوكيشن بالاخره عوض شد ، احساس كردم كه نفس من هم از بودن توي اون اتاقي كه اونها بودن تنگ شده بود ، حتي حس گرما ، كوچيك بودن فضا ، تشنج و . . . هم موقع ديدن فيلم بهم منتقل شده بود . به هر حال فيلم خوبي بود .
برسيم به خودمون حالا ، چند روزه كه در طول ساعت هايي كه پاي اينترنت نيستم به شدت چيزهاي جالب مياد تو ذهنم واسه نوشتن رو بلاگ ، اما به محض اينكه ميشينم پشت كامپيوتر همه ش ميپره . ديگه داره عصبيم ميكنه اين وضع . البته دليلي نداره كه هر روز هر روز چيزي اينجا نوشته بشه اما بهم حس خيلي خوبي ميده كه اينجا رو زنده نگه دارم . الآن با خودم فكر كردم چيزهايي رو كه به ذهنم ميرسن يه جا يادداشت كنم ، اينجوري هم از عصبانيت در ميام هم لازم نيست هي به مغزم فشار بيارم و آخرشم هيچي !

پي نوشت : چند نفر رو تو زندگيتون ديدين كه نصفه شب مهمترين قرارهاشون رو با هم بگذارن؟
پي نوشت : به ندرت پيش ميومد كه آدمها من رو بتونن عصبي كنن ، اما واقعن يه مدت خوبيه كه دارن تلاش هاي خوبي ميكنن .
پي نوشت : تنهايي رو دوست دارم ، عاليه !
پي نوشت : اين پست رو اصلن دوست نداشتم.