انقدری بزرگ شده‌م که یه سری چیزا رو بذارم به حساب اینکه مستاصل بود مثلا اما هنوز انقدر بزرگ نشدم که عصبانی نباشم ازش. یک نگاه سرسری به مسیری که ذهنِ زیبام طی کرده در این یک سال و دو حکایت داره از اینکه شاید آدمی‌زاد نیاز به یه جهش ژنتیکی جدید داره جای این‌که هی یاواش یاواش بزرگ شه. 

بگین بهم

 شین رفته فرنگ و من تنهام. تا کلگری رسوندمش و برگشتم. سرجمع فکر میکنم هشت ساعت رانندگی شد. لحظه‌ای که داشت خداحافظی می‌کرد زور زیادی زدم که اشک نریزم. فقط برای خاطر نوزده روز. یاد روزی افتادم که ی از سنگاپور رفت. تازه اون روز فهمیدم که ساعت‌های فرودگاه چانگی مارکشون رولکس بود. راحت سه دقیقه بغلمون طول کشید. یاد اون روز که افتادم به خودم گفتم «باهاع این که هم معلومه کی برمی‌گرده هم زمانش کوتاهه. آروم باش بابا». دل‌نازک شدم؟ خیر،‌ بودم. ژن اصیل پدریه. وقتی رفتم اصفهان مامان سه روز گریه کرد اما الان بعد از یازده سال نگاه بابا از پشت ویدیوچت دل‌تنگ‌تر به نظرم میاد. یزدانمون دلش نازکه. برخلاف کل خونواده‌ش. ایشالا که هیچ‌کدوم اینجا رو نمی‌خونن. اگر هم می‌خونین احتمالا باهام موافقین، هومم؟ نیومدم زیاد بنویسم اما بنظر میاد که داره طبق قرار پیش نمیره. حالا هرچی. تنهایی نشستم آیز واید شات نگاه کردم. هیچ‌وقت نگاه نکرده‌بودمش. به نظرم فیلم خوبی اومد. فقط برام سوال بود تمام مدت فیلم که یعنی آقای کوبریک نمی‌تونست یه بازیگر بهتر از تام‌کروز پیدا کنه؟ واقعا حتی یه دونه فیلم خوب داره این آدم؟ اگر داره به من بگین. می‌دونم که توی فیلم‌های زیاد خوبی بازی کرده اما یه دونه فیلم هست که توش خوب بازی کرده‌باشه. چقدر نابلده آخه؟ همیشه فکر می‌کنم اگر توی فیلم مرد بارانی به جاش چه‌میدونم مثلا جانی‌دپ بازی می‌کرد چقدر این فیلم خارق‌العاده‌تر می‌شد. شاید هم یه چیزی هست که من نمی‌دونم و نمی‌فهمم. مثل همه‌ی فیلمایی که به نظر من بد بودن و منتقدا نظرشون چیز دیگه‌ای بود. مثل د گرت بیوتی مثل پسرِ با دوچرخه مثل دانکرک. بگذریم.