به صورت قطعی همهچیز را ربط میدادم به هورمونها. همین حالا هم اگر ولم کنند همین است. نکتهی اول اما این است که فکر کردن به هورمونها و ترشحشان بضاعت بسیار نازکی دارد. نکتهی دوم هم این است که ولم نمیکنند دیگر. یعنی آنقدر این موضوع بههم تنیده است که حرف زدن در موردش خیلی ظرافت میخواهد به نظرم. اینکه اول فکر کنیم، به همین سادگی، که تمام عرزدنها ناشی از بالا و پایین شدن ِ ترشح هورمونهاست و به محض اینکه درست شود همهچیز دوباره به جای اول خودش برمیگردد خیلی سادهانگارانه است. چون همهچیز به صورت نسبی روی همهچیز دیگر موثر است طبعن. به همین دلیل ساده هم هست که بعد از اینکه عرزدنها تمام میشود هنوز یک چیزی، یک حسی از غلط بودن دارد، هست، که با دقت غریب و نامردی به آدم نشان میدهد که هورمونها فقط تا یکجایی برگشتهاند سر ِ جای خودشان و آن یک مقدار فاصله با جای ِ بهفرضْ درست ِ قبلی با یک سطحی از شکستگی، اندوه، شکست، و غیرازآن پرشده، یا شاید خالی شده، که دیگر ممکن نیست به حال اولش برگردد. یعنی به همین سادگی شما دیگر به محل قبلی بازنخواهید گشت. خیلی واضح است که هرروز هول و ولای بیدار شدن ِ صبح کمتر و کمتر میشود اما بعید که نه غیرممکن است که بهکلی از بین برود. تصاویر وحشتناک ِ توی ذهن تغییر شکل میدهند اما از بین نمیروند. یا مثلن تمایل به اتکا به قرص هم تا یک جایی رنگی از راه ِ حل بودگی دارد و بعد نه. علیایحال بیداد از آن فاصلهی کوچک قرمز رنگ.
No comments:
Post a Comment