دستهاش رو عين حالتي كه خارجيها مرده هاشون رو توي تابوت ميخوابونن گذاشته بود روي سينه ش و به سقف خيره شده بود و به صداي خر و پفي كه از سمت چپش ميومد گوش ميكرد . نفس بلندي از دهانش كشيد اما صداي بازدمش شنيده نشد . چرخيد و روي شونه ي چپش دراز كشيد و بي ميل خيره شد به زني كه كنارش خواب بود . زن همچنان با صداي بلند خر و پف ميكرد . دست راستش رو دراز كرد و با انگشت شست و سبابه دماغ زن رو بدون اينكه مسير نفس كشيدنش رو ببنده خاروند ، يكدفعه صداي خر و پف زن قطع شد .
چند لحظه اي همينجوري نگاهش كرد و بعد با صدايي كه انگار نميخواست شنيده بشه گفت "بيست و سه ساله ، بيست و سه سال ، باور ميكني؟"
حالا دهن زن باز بود و ديگه خر و پف نميكرد ، اما صداي نفس كشيدنش هم بلند بود . مرد چشمهاش رو بست و نفسش رو با صدا از دماغش بيرون داد .
باید خدا رو شکر کنه که اون روش جواب می ده لااقل
ReplyDeleteسیاوش یعنی نمیدونم چرا همین که خوندمش یهو انقد خوشم اومد؟
ReplyDeleteیعنی هیچیِ هیچی بهتر از " مثل خارجی ها که می ذارن توی تابوت " پیدا نکردی بنویسی!
ReplyDeleteنمی گم تصویر بده ها ! می گم ترکیب بده!
خط آخر برای مخاطب ثالث بود ، نه خودِ سیاووش