"ببين ترس از دور انداختن چيزهايي كه ديگه به دردت نميخوره كم چيزي نيست"
"ميدونم"
"يعني ميدوني چي ميگم ، هر چيزي يه تاريخ مصرفي داره ، تموم كه شد بايد بندازيش دور"
"آره"
"حالا هي من تو گوش تو بخونم ، هي تو بگو آره ، ميدونم ، راست ميگي ، حق با توئه" كمي مكث كرد "اَه ، خاك تو سرت كنن !" و بلند شد و رفت بيرون .
------------
شعر نوشت :
بمیرم تا تو چـشـم تر نبـیـنی شـــــرار آه پــــــر آذر نبــینی
چنان از اتش عشقت بسوزم که از مو رنگ خاکستر نبینی
No comments:
Post a Comment