تاریک است. یکهو به خودم آمدهام میبینم آفیس سرتاسر تاریک است. فقط نور مونیتور است که میپاشد توی صورتم. از پنجره بیرون را نگاهمیکنم. باران میبارد. بهش چه میگویند، باران حاره، باران استوایی، چه کوفتی است اسمش نمیدانم، اما آنقدر چیز عجیبیست که دیگر دورتر از ده متریات را نمیبینی وقتی شروع شود.
رعدوبرق هم هست. رعدوبرق ممتد. این یکی سابقه نداشته اما خب حالا هست. یک سه چهار دقیقهای هست، مدام و آرام میغرد. انگار که رسالتی داشته باشد برای غرش. اینطور وقتها چه کاری میشود کرد جز چسباندن دماغ و پیشانی به پنجرهی آنطرفش خیس.
تکیه دادهبودم به چارچوب در. سیگار به دست آسمان را نگاهمیکردم. ابری بود. سفت. فاطمی، خیابان دوم. یکهو باران شد. از آنها که فقط وقتی مشرف به ایوانی جایی ایستادهای میشود. شششششششششششششششششش. بالکن؛ خیس. گفتم «ببین چه زمین خیس شد روشن!» خندید. یک چیزی گفت که نفهمیدم. خندهاش یادم مانده فقط. وسط صدای باران و چایکوفسکی و تلقتلق تایپ کردنش گم شد. حتمن گفته بود«عامو بارونه دیگه، بارون». گفتم «ها».
بردهاندش زندان.
رعدوبرق هم هست. رعدوبرق ممتد. این یکی سابقه نداشته اما خب حالا هست. یک سه چهار دقیقهای هست، مدام و آرام میغرد. انگار که رسالتی داشته باشد برای غرش. اینطور وقتها چه کاری میشود کرد جز چسباندن دماغ و پیشانی به پنجرهی آنطرفش خیس.
تکیه دادهبودم به چارچوب در. سیگار به دست آسمان را نگاهمیکردم. ابری بود. سفت. فاطمی، خیابان دوم. یکهو باران شد. از آنها که فقط وقتی مشرف به ایوانی جایی ایستادهای میشود. شششششششششششششششششش. بالکن؛ خیس. گفتم «ببین چه زمین خیس شد روشن!» خندید. یک چیزی گفت که نفهمیدم. خندهاش یادم مانده فقط. وسط صدای باران و چایکوفسکی و تلقتلق تایپ کردنش گم شد. حتمن گفته بود«عامو بارونه دیگه، بارون». گفتم «ها».
بردهاندش زندان.
No comments:
Post a Comment