دنیا به طرز غم‌انگیزی کوچک است. آن‌قدر کوچک است که آدم گاهی فکر می‌کند دارد توی یکی از این فیلم‌های همه-کس-به-همه-کس-مربوط بازی می‌کند. به نظرم این‌که توی یک جمعیت ِ خون ِ پر هشتاد میلیونی شما به هر آدم کوچک و بزرگی «بلا» یا فقط «با یک» واسطه مربوط باشید وحشتناک است. یعنی شاید هم من دارم الکی بزرگش می‌کنم اما این شکلی به قضیه نگاه کنید که شما حلقه‌ی دوستان نزدیک خود را دارید. بعد مثلن فلان آدم ِ گنده که مثلن فلان جایزه‌ی خوف ِ بین‌المللی را برده هم حلقه‌ی دوستان نزدیک خودش را دارد. بعد شما با توجه به این حلقه‌های تودرتو و پیچیده‌، یک‌هو توی یک پستی از یک وبلاگی که ده سال است می‌خوانید می‌بینید که «ای بابا!». این ای بابا خیلی ای بابای غم‌انگیزی است. غم‌انگیز از آن جهت که شما بعد از خواندن آن پست آن وبلاگ، بعد از دیدن کامنت فلان کس روی یکی از عکس‌های یکی از فالوئرهایتان روی اینستاگرام، یا بعد از خواندن مدخل ویکیپدیای مثلن سازنده‌ی موسیقی متن فلان فیلم ِ گنده، می‌فهمید که ای بابا حالا به جای این‌که نشسته‌باشید کُد بزنید برای برقراری ارتباط نرم‌افزاری با یک سخت‌افزاری که توی مثلن برمه میزان مصرف برق را اندازه‌گیری می‌کند، می‌توانستید نشسته‌باشید روی یک مبل چرمی وسط یک استودیوی تدوین فیلم، یا مثلن می‌توانستید از پشت شانه‌های طراح صحنه‌ی فلان کار زل بزنید به گریه‌کردن فلان بازیگر، یا می‌توانستید تعارف بزنید به فلان نویسنده که سیگارش را با فندک زیپوی شما روشن کند.

غم‌انگیز است نه از آن لحاظ که مهندس نرم‌افزار بودن بدتر باشد از مثلن سازنده‌ی کار ِ ستایش‌شده‌ی امسال بیـِنال ونیز، نه! غم‌انگیز است از این جهت که ای بابا!، چه هیچ کس واقعن هیچی دست خودش نیست انگار.

1 comment: