ع

شانزده‌ سال است که نزدیک‌ترین دوستی‌ها را با هم کرده‌ایم. از سوله‌ی تربیت‌بدنی صنعتی اصفهان تا آیریش‌پابی وسط خیابان یانگ در تورنتو چقدر سال گذشته‌باشد که وقتی می‌گوید «من که تو را می‌شناسم سیاوش! به من نزن این حرف‌ها را» بخندم و بگویمش که «پس به تو نزنم بروم توی گوش چه کسی بخوانم که خانه‌ام آتش گرفته‌ست؟». می‌خندد. می‌خندد و سیگارش را می‌پیچد و نگاه سریعی می‌اندازد به کفلِ پیش‌خدمتِ بار و همان‌طور که سرش را تکان سریعی می‌دهد می‌گوید «تو از همان اول هم خر بودی». 

No comments:

Post a Comment