سرم را که برگرداندم به نظرم جوانتر شده بود . خط چشمش بی سلیقگی ِ چند دقیقه ی قبل را نداشت و موهایش یک دست سیاه بود . دستهایش را در هم گره کرده بود و از پنجره بیرون را میپایید . فکر کردم نگاهش که برگردد باز موهایش گندم گون میشود . برگشت و نشد . ترسیدم . گفتم "خودت را دیده ای؟" جواب نداد .
چنین تحولی در چه سنی آیا؟
ReplyDelete:-?
راوی منظورم بوداااااااا
سلام سیاوش.من نمیدونم چرا همش یادم میره اسم وبلاگ تو را بذارم تو پیوندام. همش باید برم سراغ بهنام مظاهری بعد یه دفعه یاد تو بیفتم. به هر حال دوست دارم نوشته های عمومن کوتاهتو و البته واقعن نظر خاصی هم ندارم و ترجیح می دم فقط لذت ببرم. ممنونم از این همه سخاوت و لطفت.
ReplyDeleteآهان مستونی مطمئن باشی الان دیگه یادم نمیره که اسم وبلاگت رو بذارم تو پیوندها.
بای.
Khube ke avaz nashod
ReplyDeleteیعنی بد از زلیخا کسی دیگری نیز جوان گشت به قدرت خداوند و یا ذهن شما؟
ReplyDeleteیعنی به چی فکر می کرده به جوانی، به روزهای رفته ...
ReplyDeletesiavash in posteto kheili doos dashtam <3
ReplyDelete