دور که هستم همه تان بهترید . دست تکان میدهید و مرا به خود میخوانید . صدایتان را نمیشنوم . سکوت را ترجیح میدهم . باد را هم . برمیگردم . میخواهم این تقلای مستهجنتان هم از چشمهایم پنهان شود . نای دیدنتان را ندارم ، زخم می اندازید ؛ زخمی شده ام . درد دارم ، نمیفهمید .
آنجا اتاقکی است . کنار ریل . همانجا چشمهایم را بسته ام . باد میآید ، میترسم . کاش پیدایم نکنید . آخر نمیتوانم از اینجا دورتر بروم ، آخرین قطار فردا حرکت کرده .
نمی دونم درست فکر میکنم یا اشتباه واسه همین بهت میگم.اگه اشتب بود بگو.
ReplyDeleteخیلی وقتها چیزایی که میخونم غمگین و دپرسه که بیشتر باعث جذابیت موضوع میشه.واسه همین خودم خیلی وقته چیزی ننوشتم.
اما تو که بیشتر از من تجربه و سواد داری چرا یه چیز شاد نمی نویسی؟
منظورم رو می گیری دیگه؟
آخرین قطار فردا حرکت کرده !؟
ReplyDeleteترس و دودلی
تصمیم گرفتن سخت است!
Durit mohem nist az chi/ki duri moheme
ReplyDeleteباد رو نیستم
ReplyDeleteva adne abad az aane to baad baradare dardmand!
ReplyDelete