زن در ديگ رو برداشت و برعكس گذاشت رو زمين . كلي بخار بلند شد . خيره شده بودن به قل قل آش .
"پس معطل چي هستي ، هم بزن ديگه !"
"جور خاصي بايد همش بزنم؟"
"يعني چي ؟ هم بزن ديگه ، جور خاص نداره!"
ملاقه رو كرد تو ديگ و آروم شروع كرد به هم زدن .
"درست هم بزن ديگه ، چرا انقدر شلي پس ؟" و ملاقه رو قاپيد و شروع كرد به هم زدن . ملاقه به ديواره ي ديگ برخورد ميكرد ، گاهي هم به كفِش .
"پس وقتي ميگم جور خاصي بايد هم بزنم بگو آره!"
"اونجوري كه تو هم ميزدي آش ته ميگرفت"
"خوب بده حالا من هم بزنم" و دستش رو دراز كرد سمت دست زن .
زن در ديگ رو از رو زمين برداشت و همينجوري كه ميگذاشت سر جاش گفت "يه ربع ديگه"
میخوای بگی تو عمرش هم نزده بوده؟
ReplyDeleteمگه دانشگاه نرفته؟
اگه دانشگاه رفته ، پس یا خرخون بودن یا استاد دوست.
ReplyDeleteوقتی شب امتحان تازه شروع به جمع کردن جزوه می کنی ، تا وقتی که سر امتحان میری ، عملا داری هم میزنی
;)
دایییییییییی حله
ReplyDelete;)
inja nemishe oon sheklake dast zadno gozasht?
ReplyDeleteinja nemishe oon sheklake dast zadno gozasht?
ReplyDeletehoda
دبیرستانی که بودم همسایمون نظری درس می کرد منم مجبور می کردن که دیگ و هم بزنم اونوقت همشون وقتی در دیگ و بر می داشتن اون رو الله و محمد از این چیزا می دیدن و به منم که از خنده روده بر می شدم می گفتن تو بیدینی و اعتقاد نداری اما خوشمزه بود آشش
ReplyDeleteراستی نزری درسته یا نذری یا نظری؟؟ من آخرین باری که تو عمرم درسی به نام املا داشتم نمرم 4 شد
ReplyDeleteعاششششق ذهنای خلاقم !! :))
ReplyDeleteمن از این نوشته ها که مثل فضولی تو لحظه های مردم میمونه خوشم میاد مثل این که دیگه تنها نیستیباهاشونی و توام داری همون کارو انجام میدی البته اگه خوب دربیاد
ReplyDelete