بیادب است. بیادب و فرومایه. متاسفانه نمیداند
هم که من اگر دهانم را باز کنم خیلی برایش بد میشود. دارد میرود البته. تنها کسی
هم که مراتب بیشعوریاش را بهش اطلاع داده من بودهام. چندین بار. هربار
بلافاصله کامش خشک شده و موقع حرف زدن صدای تقتق درآورده. هربار خجالت میکشد
اما دیگر آن «فعلِ کثافتِ با بیادبی جلوی دیگران با آدم حرف زدن» را انجام داده و
هیچ گه خاصی از دستش برنمیآید که در جبرانش بکند. یک بار بلند شدم و جلسه را ترک
کردم. در را هم در کمال تعجب خودم و بقیه کوبیدم. هم آدمهای آنور در (بعدن) و هم
آدمهای اینطرف در با چشمهای گرد نگاهم کردند. نشستم پشت میز و نفس عمیقی کشیدم.
حقیقت مشمئزکننده اما این است که کار کورپوریت (سرجدتان بروید فارسیاش را پیدا
کنید به من هم بگویید) همین است. تا وقتی کارمندی و تا وقتی همکارهایت را خودت
انتخاب نمیکنی همین است. این آدم دارد میرود. برود. این هیچ معنی خوب یا بدی
ندارد.
No comments:
Post a Comment