من صنعتی اصفهان درس خوندم. اصلا اولین پست این وبلاگ رو هم توی راهروهای دانشکدهی برقوکامپیوتر همونجا پست کردم. جای خارقالعادهای بود. کارایی که توش کردم و تجربیاتی که از سر گذروندم غیرقابل توصیفن. از هماتاقی شدن با یه آدمِ باهوش و درعین حال باشگاهبروی هیکلی که سال سوم معتاد به کراک شد و نمیتونست دمپاییهاش رو خودش پاش کنه تا بزرگترین شکست عشقی عمرم به زعم خودم، همهشون توی یه بازهی کوتاه چهار سال و نیمه اتفاق افتادن که الان که بهشون فکر میکنم حتی باورم نمیشه که واقعیت داشتن.
امروز یکی از هماتاقیهام توی خوابگاه که به معنایی از دستش فرار کردم و رفتم با ارسیا هماتاق شدم بعدش بهم مسج داده روی اینستاگرام و بعد از سلام و احوالپرسی نوشته «من بعضی وقتا که یاد خاطرات دوران خوابگاه می افتم، احساس می کنم تو جزو معدود افرادی بودی که من چند باری درشون مالیده بودم» و بعدش هم نوشته اگر من هم اینطوری فکر میکنم معذرت میخواد و بگم تا تسویهحساب کنیم. بله درست خوندین. دقیقا از همین عبارت «در مالیدن» استفاده کرده. خودم باید چند بار میخوندم تا مطمئن شم دارم درست میبینم. این آدم تازه جزو آدمهای مودبی بود که از یه خونوادهی بسیار مذهبی اومدهبود دانشگاه و خب البته چهار سال دانشگاه نهتنها بهش یاد نداد که چطور ادب اجتماعی داشتهباشه که همون تربیت خونوادهش رو هم ازش گرفت. من خودم تا سالها بعد از دانشگاه سیگار میکشیدم و هنوز هم فکر میکنم اگر تاثیر خوابگاه و آدمهای توش نبود هیچوقت سیگاری نمیشدم. خیلی چیزای دیگه هم اتفاق افتادن توی خوابگاه و دیدم توی خوابگاه که شاید حتی اگر قسم بخورم براتون باورتون نشه که همچو چیزایی ممکنه اتفاق بیافته.
داشتم فکر میکردم که چه مادرها و پدرهایی که با چه آرزوهایی میفرستن بچههاشون رو به بهترین دانشگاههای ایران و چه هفتخطهای الکلی و معتاد و سکسزده و متقلبی که تحویل نمیگیرن. همین.
No comments:
Post a Comment