این شکلیه که خورشید توی آسمونه اما دما منفی سی و نه درجهست. اون اتاقی که به عنوان دفتر کار ازش استفاده میکردیم رو خالی کردیم و برداشتیم میزهامون و صندلیهامون رو آوردیم توی هال. الان ما هستیم و گلوگیاهها و تیروتختههای خونه دور هم. زمستون هم یه متر اونورتر، پشت دو جداره پنجره و شیشه داره با تمام قوا سعی میکنه شکستمون بده که البته از من اگر بپرسی شکست چیه بابا؟ به خدا من شکست رو قبول میکنم حوله رو هم پرت میکنم وسط رینگ اگر رضا بده تمومش کنه بره دیگه. پریروزا قطب شمال از اینجا گرمتر بود. از لای درز و دورز خونه یه بادای تیز و نازک و سردی میاد تو که آدم باورش نمیشه داره توی یه برج سیطبقه وسط دانتان زندگی میکنه. سیستم گرمایشی هم که هیچی. حالا این در حالیه که ما کمتر از پنج ماه پیش با شُرت و آستین کوتاه و کرم ضدآفتاب و کلاه کپ و اینا میرفتیم بیرون. گاهی یاد این خونوادههای توفیقمحور میافتم که میان توی این وضعیت اینشکلی یه جایی ته شهر یه دونه خونه میخرن بعد پول برق اون خونهای که خریدهن اگر بخوان صرفن فقط یخ نزنن از سرما، از کرایهی این خونهای که ما توشیم بیشتر میشه. خونه دارم پس موفقم. بگذریم.
این وسط کورونا هم که به این وضع.
No comments:
Post a Comment