فکر میکنم بزرگ‌ترین دلیلِ استرس مزمنم تو سال‌های بعد از بلوغم این بوده همیشه که هیچ‌وقت یه کاری رو تموم نکردم که بعدش برم سر کار بعدی. منظورم از کار هم کارِ شغل و پیشه نیست. مثلا وسط درس خوندن توی دوره‌ی لیسانسم رفتم کار کردم. پروژه می‌گرفتم، به قول خارجیا فری‌لنس می‌کردم. خیلی هم نتیجه‌ش به لحاظ سوق‌الجیشی بد نبود. بد که هیچ خیلی هم خوب بود به نظر خودم اما باعث استرس‌های دیگه می‌شد از جمله پاس نشدن درس‌هام. البته که بعدترهای خیلی دورش متوجه شدم که همون نتیجه‌ی استراتژیکی که فکر می‌کردم خیلی خوب بوده هم درواقع اشتباه می‌کردم و اگر وقتِ درس فقط درس خونده‌بودم بعدترهاش برام یه چیزایی خیلی بهتر و خیلی راحت‌تر می‌بود.

الان هم یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های درونیم اینه که این سیستم رو رامش کنم و یه‌کمی آروم بگیرم ولی از اون‌جایی که به‌نظر میاد مامانمْ منْ رو، و مامان‌بزرگمْ بابامْ رو و حتی که مامانِ بابابزرگمْ بابابزرگمْ رو موقع راه رفتن زاییده‌ن خیلی سختمه.

2 comments:

  1. من تو دوره ي ليسانسم كار نكردم، ولي فوق همين فري لنس ي ميكردم اما به مقدار كم
    اما دوست داشتم اين "راه رفتن"‌در من زياد بشه

    خيلي وقته وبلاگ شما رو ميخونم سالهاست فكر ميكنم، اما هميشه از فيد خوان
    گفتم كامنت بذارم بد نباشه :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی بابت کامنت. خوشحالم کردین :)

      Delete