یک تکهای از گذشته، خیلی نانفانکشنال تویت میماند. از آن جهت نانفانکشنال که کانتکس جاری زندگیات نیست، که تریگر میخواهد تا نمود کند. یکهو میبینی یک سنگریزهای داری توی کفشت، ده بار و صد بار هم درش آوردهای (کفش را)، یک لنگهپا ایستادهای وسط خیابان، سروتهاش کردهای، تکانتکانش دادهای، اصلن دست کردهای تویاش که درشبیاوری، که پرتابش کنی بیرون، هیچ نیافتهای اما، باز که پایتکردهای، بوده، یک چیزِ ریزِ احمقانهی نادیدنی. میرسی خانه، جایی که کفش لازم نیست پایت باشد دیگر، یادت هم میرود القصه، تمام، اصلن فردا هم که باز میپوشیاش نیست دیگر. دیگر یادت هم نمیآید که دیروز یک چیزی که نبود، بودت را نابود کرد تا خودِ شب. میرود تا بار دیگر، تا تریگر بعدی.
بد است. بد است از آن نظر که تریگر میخواهد. که یادت میرود. که نمیشود هر روز یاد خودت بیاوری که این سنگریزهه بود، برو بگرد، برو پیدایش کن بیاندازش دور. بروی دنبال چه بگردی؟ دنبال چیزی که حالا نیست؟
بد است. بد است از آن نظر که تریگر میخواهد. که یادت میرود. که نمیشود هر روز یاد خودت بیاوری که این سنگریزهه بود، برو بگرد، برو پیدایش کن بیاندازش دور. بروی دنبال چه بگردی؟ دنبال چیزی که حالا نیست؟