هدفونم را فراموش کردهام. بعد از چهار روز تعطیلی، روز اول کار به خودی خود آنقدر بد هست که بتوانم ساعتها نق بزنم، حالا اما میبینم هدفونم را هم فراموش کردهام. این دیگر خیلی بد است. یعنی هدفون برای من یک کارکردی به غیر از گوش دادن به چیزی که بقیه نمیشنوند دارد. یکطوری نقش سپر را برایم ایفا میکند. یک چیزیست که گاهن فقط توی گوشم است بدون اینکه چیزی پخش بشود تویش. یعنی اساسن، آدمها به صورت طبیعی کمتر سعی میکنند دور و اطرافت بچرخند وقتی هدفون را چپاندهباشی توی گوشات. بارها شده که رییسم آمده بالا سرم، و دیدهام هم که آمده، که داشتهمیآمده، اما به روی خودم نیاوردهام، تا زده روی شانهام که چیزی بگوید و بعد انگار که مثلن انتظارش را نداشتهام با تعجب و کمی تاسف هدفون را از گوشم بیرون آوردهام. دلم میخواهد همین را، دلیل کم شدن کانتکتهای مستقیم با رییس، بیرون آفیسش بدانم. یعنی فیالواقع میبینم که در طول روز، آن هم به وفور، بالا سر تمام همکاران ارجمند رژه میرود الا من. و خب این یعنی خوب. یعنی اقل تماس ِ مستقیم ِ اینفورمال.
امروز اما بدوناش، احساس میکنم سپرم افتاده. احساسی همتراز عریانی در جمع دارم حتی. این یعنی بد.
امروز اما بدوناش، احساس میکنم سپرم افتاده. احساسی همتراز عریانی در جمع دارم حتی. این یعنی بد.
No comments:
Post a Comment