حتمن نشانهای هست تویش، که نشیمن خانه خنک است و اتاق من اینهمه گرم. تو بگو داغ اصلن. اتاق ِ همخانه هم همینطور. آماده و رسمی و لباسِ آفیس به تن لمیدهبودم روی کاناپه و داشتم فکر میکردم که واقعن چرا. حالا موضوعِ خیلی مهمی هم نیستها. صرفن از آن مواقعی بود که با خودت میگویی حالا امروز یک کمی هم دیر شود، طوری نیست، بگذار ده دقیقه بنشینم اینجا، در و دیوار خانه را نگاه کنم، آباژور ِ گوشهی نشیمن را زل بزنم بهش و الخ. طوری نمیشود. همانطور غور و تفکر و اینها که اسمس داده «ده دلار داری امروز این کلینینگ لیدی میآید، دیشب یادم رفته از خودپرداز پول بگیرم.». اسمس دادهام که ها، اصلن کجایی تو؟ حالا او توی اتاقش، من درازکش روی کاناپه، داریم به هم اسمس میدهیم (مشکلات جهان اولی).
در اتاق را باز کرده، آمده بیرون، میخندد. آدمهایی که سر ِ صبح بخندند کماند. قدرشان را بدانید. نیشم باز شد. همانطوری او ایستاده توی چارچوبِ در و من دراز روی کاناپه، یک ربع بگو بخند کردیم و بعد دوباره رفت توی اتاقش.من هم بلند شدم لخ و لخ که بروم از خانه بیرون که از پشت ِ در ِ اتاقش داد زد که در خانه را باز میگذاری این خانومه میاد امروز؟ من هم طبعن در جواب، داد زدم که باشه.
حالا اصلن میخواستم از اتاقهای گرم و نشیمن خنک بگویم. همخانهی عزیز نظرش این بود که چون اتاقهای ما آفتابگیر است این طور میشود. به نظر خودم هم باید منوالش همین باشد. خلاصه امروز پرده که نه لووردراپه را کشیدم و آمدم بیرون.
در اتاق را باز کرده، آمده بیرون، میخندد. آدمهایی که سر ِ صبح بخندند کماند. قدرشان را بدانید. نیشم باز شد. همانطوری او ایستاده توی چارچوبِ در و من دراز روی کاناپه، یک ربع بگو بخند کردیم و بعد دوباره رفت توی اتاقش.من هم بلند شدم لخ و لخ که بروم از خانه بیرون که از پشت ِ در ِ اتاقش داد زد که در خانه را باز میگذاری این خانومه میاد امروز؟ من هم طبعن در جواب، داد زدم که باشه.
حالا اصلن میخواستم از اتاقهای گرم و نشیمن خنک بگویم. همخانهی عزیز نظرش این بود که چون اتاقهای ما آفتابگیر است این طور میشود. به نظر خودم هم باید منوالش همین باشد. خلاصه امروز پرده که نه لووردراپه را کشیدم و آمدم بیرون.
No comments:
Post a Comment