برداری بنویسی از همین مونیتور. از کتابچهی تبلیغات قطوری که زیرش گذاشتهای. از لیوانی که روزی سه بار؛ دو بارش قهوه، یک بارش چای تویاش مینوشی. از همین سهراهی ِ برقی که بیهیچ ظرافتی گذاشتهای روی میز، که چه؟ که اینجا ماندنی نیستی. از همین مدیر ِ مدیر ِ مدیرت که از نمیدانی کجای هند آمده وُ همانقدر که تو به وجود اُکسیژن توی هوا معتقدی، او به تناسخ اعتقاد دارد. یا شاید از برنامهنویس ِ دون پایهی طبقهی دو، که هر بار گذشتن از کنارش، احتمالِ یک به یکی دارد با صدای آروغی که -بیچشمداشت- گوشت را بنوازد. یا اصلن از همین دختر اندونزیایی که دغدغهی زندگیاش هِلوکیتی است و دیزنیلند و آخرسر مادرش که هر سه ماهی یکبار، باید برود چکآپ.
به فرض برداری همهی اینها را بنویسی. بنویسی که این مملکتی که تویش هیچ دمانسجی تجربهی نشان دادن کمتر از بیست و چهار درجه را ندارد، تو، همینجا، صبحها، زیر پنکهی پایهدارت، میلرزی، میلرزی از سرمایی که نمیدانی از کجا و چطور آنقدر گزنده است سر صبح، و پتو را از زور بیحوصلگی، از نفرت ِ شروع روزی دیگر، میکشی روی سرت به هوای نُه دقیقه اسنوزِ ساعت کوکیِ موبایل.
برداری تمامِ اینها را بنویسی و بعد بنشینی به خواندنش. یک بار، دو بار، ده بار، صد بار، عینهو وقتی کلمهای را هی و هی تکرار میکنی وُ تکرار میکنی وُ تکرار میکنی وُ بعد کلمه دیگر هیچمعنایی نمیماند برایش، برایت، هیچ جز صدایی، جز آوایی یا زنگی که توی گوشَت مانده از معنایی مبهم.
به فرض برداری همهی اینها را بنویسی. بنویسی که این مملکتی که تویش هیچ دمانسجی تجربهی نشان دادن کمتر از بیست و چهار درجه را ندارد، تو، همینجا، صبحها، زیر پنکهی پایهدارت، میلرزی، میلرزی از سرمایی که نمیدانی از کجا و چطور آنقدر گزنده است سر صبح، و پتو را از زور بیحوصلگی، از نفرت ِ شروع روزی دیگر، میکشی روی سرت به هوای نُه دقیقه اسنوزِ ساعت کوکیِ موبایل.
برداری تمامِ اینها را بنویسی و بعد بنشینی به خواندنش. یک بار، دو بار، ده بار، صد بار، عینهو وقتی کلمهای را هی و هی تکرار میکنی وُ تکرار میکنی وُ تکرار میکنی وُ بعد کلمه دیگر هیچمعنایی نمیماند برایش، برایت، هیچ جز صدایی، جز آوایی یا زنگی که توی گوشَت مانده از معنایی مبهم.
No comments:
Post a Comment