اول. یک مدیری دارم که اهل کشمیر است. آنقدری کلمهی فارسی بلد است که توی پروفایل لینکدینش نوشته فارسی هم میفهمد. البته فقط کلمه بلد است صرفن، هنر خاصی در ساختن جمله باهاشان ندارد. بعد این آدم سری به سری میآید یک شوخیهای خنکی در مورد ایران و اینها باهام میکند. امروز آمده میگوید که شنیده ایران میمون فرستاده فضا. میگویم ها. بعد میگوید ولی شنیدهام ا.ن هنوز توی ایران است. یک لحظه دو نقطه خط شدم. نمیدانستم بهم برخورده یا چی. اما هنگ کردم. حتی نمیدانستم چه باید بگویم. فقط توانستم سرم را تکان بدهم. نمیفهمیدم تنفر درم بیشتر است یا عرق ملی(؟). آنقدر آدم باهوشی هست به نظرم که از صورتم بفهمد یک چیزهایی را. رفت.
دوم. گوگل با این سیستم پلاسش دنیای آیتی را متحول کرده از نقطه نظر گیکی که منم، اما و صدالبته اما که گه زد به مفهوم لایک کردن و اینها. یک وبلاگی را میخوانی، بعد خوشت میآید میخواهی لایک کنی، بعد با خودت میگویی که چه؟ این بهعلاوه را قرمز کنم که چه؟ هیچ، ولش میکنی. کاش آن گودر لعنتی بود هنوز.
دوم. گوگل با این سیستم پلاسش دنیای آیتی را متحول کرده از نقطه نظر گیکی که منم، اما و صدالبته اما که گه زد به مفهوم لایک کردن و اینها. یک وبلاگی را میخوانی، بعد خوشت میآید میخواهی لایک کنی، بعد با خودت میگویی که چه؟ این بهعلاوه را قرمز کنم که چه؟ هیچ، ولش میکنی. کاش آن گودر لعنتی بود هنوز.
No comments:
Post a Comment