نميدانم چطور به اينجا رسيدهام ، اما حالا نشستهام روبروي اين مرد و دارم در مورد چيزي برايش توضيح ميدهم كه ماههاست رويش كار ميكنم . خيلي دقيق نگاهم ميكند . تجربهي چند ماه كار با او يادم داده كه اين مرد زياده دقيق است . هيچ طوري نميشود از دستش در رفت . حالا دارد براي خودش چاي سبز ميريزد . قبلن اينجا ليوانهاي يك بار مصرفشان شيشهاي بود . حالا كدر شده . سفيدند . يك جنس خاصي شدهاند . من هنوز همان ليواني كه يك ساعت پيش تويش چاي خوردم را دارم توي دستم ميلغزانم و نميدانم چرا يك حس خوبي بهم ميدهد .
نيم ساعت است كه دارم حرف ميزنم . دقيقن نيم ساعت ، و اين مرد سه بار تلفنش زنگ زده ، سه بار از پارتيشن كناري صدايش كردهاند و دو بار هم براي خودش چاي سبز ريخته . اين چاي سوم است . نميدانم چرا ، اما چايش بوي نان بربري ميدهد . نيم ساعت است كه دارم برايش ميگويم . ياد چهار سال پيش افتادهام . جلسهي دفاع از پروژه . توجيه اقتصادي . توجيه اجتماعي . تضمين فروش . نگاههاي عجيب چهار تا استاد دانشگاه و تلفنهايشان كه كنار اسلايد عوض كردن من مدام زنگ ميخورد . ياد چهار سال پيش افتادهام و مدام دارم حرف ميزنم . حس ميكنم اگر حرفم را قطع كنم ديگر بهم گوش نميكند . شايد بلند شود و بدون صحبت برود بيرون . يا مثلن به يكي از همين كساني كه بهش تلفن ميزنند بگويد «اومدم ، اومدم» ، و بعد بدود برود .
نيم ساعت است كه دارم بدون وقفه از ايدههايم ميگويم و حالا خدا شاهد است كه سرم دارد گيج ميرود . همين چند دقيقه پيش احساس كردم همزمان دو جاي مختلف هستم و عجيب بود كه داشتم حرف ميزدم و خودم صدايم را نميشنيدم . حالا يك طور ديگري شدهام . چند دقيقه است كه دارم دنبال يك كلمه ميگردم و يادم نميآيد و همينطور دارم از حواشي ميگويم تا آن كلمه يادم بيايد و بروم سر اصل مطلب . ميفهمم نگاهش فرق كرده ، اما بايد بفهمد كه من حالم خوب نيست . بايد بفهمد كه من دارم تمام سعيام را ميكنم كه اين كلمهي لعنتي را پيدا كنم . بايد بفهمد كه به محض پيدا شدن اين كلمه من حرفم را توي سه يا چهار دقيقه تمام ميكنم وبعد منتظر ميمانم كه يا بگويد نه ، يا بگويد آره و بعد من ميروم پي كارم . اين كلمه اما پيدا نميشود . حالم بد شده . سرم دارد گيج ميرود . اينكه ميگويم صداي خودم را نميشنوم واقعي است . چاي سومش را هم تمام كرد . حالا دست به سينه تكيه داده به پشتي صندلياش . خدايا چرا اين كلمه پيدا نميشود . اگر يك دفعه صحبتهايم را قطع كند و بگويد مثلن «خيله خب ، خيله خب ، مهندس ، متوجه منظورتون شدم» ، چه بايد بگويم ؟ بايد بگويم نه ، تو هنوز متوجه نشدهاي چون من آن كلمهي لعنتي را پيدا نكردهام ؟ سرم گيج ميرود . از آن گيجهايي كه وقتي چيزي ناغافل ميخورد توي سر آدم ، احساس ميكنيم كسي دارد عين عروسك خيمه شب بازي ميچرخاندمان و ما هم بدون اراده چند لحظهاي فقط ميچرخيم تا درد زودتر بيايد و بعد سرمان را ميگيريم توي دستها و با چشمهاي بسته مينشينيم يك گوشهاي و منتظر هم نميمانيم كه كسي بيايد بگويد كه چه شد .
اين مرد فوقالعاده است . كارش را خيلي خوب بلد است . اين را توي همان چند ماهي كه با او همكار بودم فهميدم و حالا من ِ لعنتي براي خاطر يك كلمهي بيارزش دارم وقتش را ميريزم دور . سرم گيج ميرود و دليلش را نميدانم . احساس ميكنم اينجا نيستم و هنوز دارم حرف ميزنم . احساس ميكنم دارم از يك جاي دوري براي او حرف ميزنم و او هيچ نميفهمد كه چقدر انرژي دارم برايش خرج ميكنم . كاش ميفهميد ما خيلي از هم دوريم . كاش متوجه ميشد مشكل فقط همين يك كلمه است . كاش متوجه ميشد من چقدر تنهام . كاش ميفهميد من آدم خوبي هستم . كاش لااقل ميفهميد من از بوي اين چاي كه ده دقيقه به ده دقيقه مينوشد بدم ميآيد .
نيم ساعت است كه دارم حرف ميزنم . نه ، چهل دقيقه . ديگر وقتش شده . حالاست كه حرفم را قطع كند . ميدانم . يك چيزي اگر نخواهد به ذهنم برسد ، نميرسد . بهتر است خودم تمامش كنم . من قويتر از اين حرفها هستم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم
تمامش كردم .
نيم ساعت است كه دارم حرف ميزنم . دقيقن نيم ساعت ، و اين مرد سه بار تلفنش زنگ زده ، سه بار از پارتيشن كناري صدايش كردهاند و دو بار هم براي خودش چاي سبز ريخته . اين چاي سوم است . نميدانم چرا ، اما چايش بوي نان بربري ميدهد . نيم ساعت است كه دارم برايش ميگويم . ياد چهار سال پيش افتادهام . جلسهي دفاع از پروژه . توجيه اقتصادي . توجيه اجتماعي . تضمين فروش . نگاههاي عجيب چهار تا استاد دانشگاه و تلفنهايشان كه كنار اسلايد عوض كردن من مدام زنگ ميخورد . ياد چهار سال پيش افتادهام و مدام دارم حرف ميزنم . حس ميكنم اگر حرفم را قطع كنم ديگر بهم گوش نميكند . شايد بلند شود و بدون صحبت برود بيرون . يا مثلن به يكي از همين كساني كه بهش تلفن ميزنند بگويد «اومدم ، اومدم» ، و بعد بدود برود .
نيم ساعت است كه دارم بدون وقفه از ايدههايم ميگويم و حالا خدا شاهد است كه سرم دارد گيج ميرود . همين چند دقيقه پيش احساس كردم همزمان دو جاي مختلف هستم و عجيب بود كه داشتم حرف ميزدم و خودم صدايم را نميشنيدم . حالا يك طور ديگري شدهام . چند دقيقه است كه دارم دنبال يك كلمه ميگردم و يادم نميآيد و همينطور دارم از حواشي ميگويم تا آن كلمه يادم بيايد و بروم سر اصل مطلب . ميفهمم نگاهش فرق كرده ، اما بايد بفهمد كه من حالم خوب نيست . بايد بفهمد كه من دارم تمام سعيام را ميكنم كه اين كلمهي لعنتي را پيدا كنم . بايد بفهمد كه به محض پيدا شدن اين كلمه من حرفم را توي سه يا چهار دقيقه تمام ميكنم وبعد منتظر ميمانم كه يا بگويد نه ، يا بگويد آره و بعد من ميروم پي كارم . اين كلمه اما پيدا نميشود . حالم بد شده . سرم دارد گيج ميرود . اينكه ميگويم صداي خودم را نميشنوم واقعي است . چاي سومش را هم تمام كرد . حالا دست به سينه تكيه داده به پشتي صندلياش . خدايا چرا اين كلمه پيدا نميشود . اگر يك دفعه صحبتهايم را قطع كند و بگويد مثلن «خيله خب ، خيله خب ، مهندس ، متوجه منظورتون شدم» ، چه بايد بگويم ؟ بايد بگويم نه ، تو هنوز متوجه نشدهاي چون من آن كلمهي لعنتي را پيدا نكردهام ؟ سرم گيج ميرود . از آن گيجهايي كه وقتي چيزي ناغافل ميخورد توي سر آدم ، احساس ميكنيم كسي دارد عين عروسك خيمه شب بازي ميچرخاندمان و ما هم بدون اراده چند لحظهاي فقط ميچرخيم تا درد زودتر بيايد و بعد سرمان را ميگيريم توي دستها و با چشمهاي بسته مينشينيم يك گوشهاي و منتظر هم نميمانيم كه كسي بيايد بگويد كه چه شد .
اين مرد فوقالعاده است . كارش را خيلي خوب بلد است . اين را توي همان چند ماهي كه با او همكار بودم فهميدم و حالا من ِ لعنتي براي خاطر يك كلمهي بيارزش دارم وقتش را ميريزم دور . سرم گيج ميرود و دليلش را نميدانم . احساس ميكنم اينجا نيستم و هنوز دارم حرف ميزنم . احساس ميكنم دارم از يك جاي دوري براي او حرف ميزنم و او هيچ نميفهمد كه چقدر انرژي دارم برايش خرج ميكنم . كاش ميفهميد ما خيلي از هم دوريم . كاش متوجه ميشد مشكل فقط همين يك كلمه است . كاش متوجه ميشد من چقدر تنهام . كاش ميفهميد من آدم خوبي هستم . كاش لااقل ميفهميد من از بوي اين چاي كه ده دقيقه به ده دقيقه مينوشد بدم ميآيد .
نيم ساعت است كه دارم حرف ميزنم . نه ، چهل دقيقه . ديگر وقتش شده . حالاست كه حرفم را قطع كند . ميدانم . يك چيزي اگر نخواهد به ذهنم برسد ، نميرسد . بهتر است خودم تمامش كنم . من قويتر از اين حرفها هستم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم . خودم تمامش ميكنم
تمامش كردم .
عجب.همین که هستند دیگرانی هم که وسط حرف زدن از خودشون خارج میشن و صدای خودشونو میشنون.البته فرقمون اینه که من هنگام مواجه با این مساله سرد میکنم٬ درجا خفه میشم و یادم میره چی میگفتم!
ReplyDeleteحالتیه در نوع خودش
تمام شد؟او تمام شد یا چای یا تو ؟
ReplyDelete