اونقدر از رو خجالت به مردم لبخند زده بود كه تو سي سالگي دور چشمهاش كلي چروك شده بود . به جاي حرف زدن فقط لبخند ميزد . البته همزمان كمي پلك زدنش هم بيشتر ميشد و گاهي هم تظاهر ميكرد كه دماغش داره ميخاره . به هر حال تشخيص لبخندهاي واقعيش از ساختگيهاش اصلن كار سختي نبود . ميدونين مثلن كافي بود وقتي كه ديگه تقريبن رسيده بود به سر يه صفي ميرفتين و بهش ميگفتين كه "آقا شما از كجا اومدي توي صف ، من شما رو نديدم ، بفرمايين ته صف" اونموقع بود كه بي برو برگرد بدون هيچ مقاومتي لبخند ميزد و دماغش رو ميخاروند و حتي ديگه ته صف هم نميرفت ، كلن ميرفت ، حتمن با خودش فكر ميكرد كه همه ي صف شنيده ن كه اون بدون نوبت اومده تو صف و ديگه آبرويي براش نمونده . شايد باور نكنين اما من حتي لبخند همراه با عصبانيتشم ديده بودم ، يعني قشنگ حس كردم كه عصبيه ، اما باز هم لبخند زد ، انگاري هيچ به خودش حق نميدادكه ميتونه عصبي هم بشه ؛ آره ، باز هم لبخند زد . گه بگيره ، خيلي رو اعصاب بود .
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
منم دوس دارم بعضی وقتا تو عصبانیت بخندم.اینجوری خیلی بهتر میشه تمرکز کرد.
ReplyDeleteمثلا تو دعوا، اگه تمرکز داشته باشی ، خیلی از مشت ها رو جا خالی میدی و از نقطه ضعف هاش استفاده می کنی.
اما اگه عصبی بشی ، کارت تمومه
نمی شه.... نمی تونم...آخر شب تو صدای ترقه که عین بمب ازش می ترسم هی خواستم لبخد بزنم اما نمی شه...رو اعصابه
ReplyDeleteبخند به روی دنیا دنیا به روت بخنده نخور غصه عزیزم.....
ReplyDeleteاین ماله کیه؟
خاص بود...
ReplyDeleteو همچنین رو اعصاب (البته شاید به خاطر سر دردی که دارم انقدر زو اعصاب بود، نمی دونم)
حس گندیه
ReplyDeleteوقتی عصبانی لبخند بزنی
من که خیلی دلم براش سوخت!
ReplyDelete