"همون موقعشم همچين آتيش داغي نداشتي ، آقا واسه ما تازه فيلش هوس هندستون كرده " و پتو رو تا زير گردن كشيد بالا ، "يادت كه نرفته ؟ " سرش رو بدون اينكه تنش رو تكون بده چرخوند سمت مرد . مرد بدون حركت به سقف خيره بود ، " التماست ميكردم ، گريه ميكردم ؛ هيچ ! " هيچ رو يه جوري گفت انگار ميخواست گلوش رو هم صاف كنه ، "حالا چي ؟ ميخواي دامن كوتاه بپوشم يا تاپ صورتي تنم كنم ؟ " مرد هيچي نميگفت . زن پشتش رو به مرد كرد و پتو رو كشيد سمت خودش . پهلوي مرد ديگه زير پتو نبود .
dooesh dashtam kheili khoob bood;)
ReplyDeleteمی خواستم یه چیزیو توضیح بدم اما مطمئنا فک می کردی دارم لیچار بارت میکنم
ReplyDeleteبیخیال منظورم اینه که افکاره آدما چقد نزدیک به همه
"شرافت اتاق پروژه"
ReplyDeleteواقعا میشه روش قسم خورد
پست باحالی بود
delom tanget daiiiii :*
آقا بعد از سلام، ما خیلی خرسندیم که شما برگشتین هرچند که دیر متوجه شدیم.
ReplyDeleteعنایتی که تو داشتی گر مبدل گشت
خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست
از معایب پتوی دو نفره به این سکانس کوچک هم می شود اشاره کرد
ReplyDeleteسلام. آقا مخلصیم. همچین آدمایی رو دوست دارم... داستان شدن شون رو بیشتر.وقت داشتی یه سری به وبلاگ حسین قطره که توی پیوندهای وبلاگ منه بزن اونم آدم اینجوری زیاد سراغ داره.
ReplyDeleteنمی دونم والا نظری ندارم ، هم اکنون تنها با این پست ابراز وجود می کنم:D
ReplyDelete