آخرین اردوی سال رو رفتیم نزدیک یه دریاچهای توی غرب اونتاریو. توی محل اردومون یه سایهبون نصب کردیم که با دو تا پایه اُریب روی زمین محکم میشد. فرض کنین مثلا نصف سمت چپ (یا حالا راست) سقف خونههای نقاشیهای بچهها. اون طرف سایهبونه که بالا بود، با دو تاپایه اون بالا وامیستاد. پایهها هم از یه طرف سایهبونه میکشیدشون و از یه طرف دیگه با طنابی که به رأسشون وصل بود متصل میشدن به زمین. سایهبون از یه طرف و طناب از یه طرف دیگه، پایهها رو فشار میدادن به سمت زمین و صاف نگهشون میداشتن بدون اینکه لازم داشتهباشه توی زمین کاشتهبشن. حالا اینا مهم نیست ، نکته این بود که باید حواسمون میبود که نریم با سر توی این طنابها. سایهبون البته فقط یه نصف روز اونجا علم بود ال آفتاب نیمروز اما امروز بعد از اینکه چادر و سایهبون رو جمع کردیم متوجه شدم که ناخودآگاه گردنمو موقع رد شدن از جایی که طنابها قبلا بودن کج کردم. همین دیگه ، خواستم بگم فقط یه نصف روز لازم بود که ذهنم عادت کنه که یه چیزی اونجاست و جاخالی بده. حالا شما تعمیم بده لطفا.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment