مدام سرم توی گوشیمه. بیوقفه خبر میخونم. تمام مدت خشمگینم. شب خواب سال هشتادوهشت رو میبینم. دیدن ویدیوهای این روزها یادآور اون بیشرفیه که توی اتوبوسی که توش چپوندهبودنمون با زنجیر میزدمون و عربده میکشید «من اسمم عمرِ سعده». یادآور صورت مامانه وقتی که اومدم بیرون و انگار هزار سال پیر شدهبود. یادآور غروب روز دومه که از پشت میلهها و به زور از زیر چشمبندی که روی دماغ و بالای گوشهام رو زخم کرده بودْ معلوم بود و منی که با خودم گفتم «ولمون نکردن که» و هیچوقت تو زندگیم از اون لحظه عمیقتر ناامید نشدهبودم و نشدم. امروز اما ناامید نیستم. کسایی که امروز توی خیابون داد میزنن نه اسم جلالهای توی شعاراشونه و نه کسی رو به کمک میخونن. اینا خیلی وقته که هیچ مسامحهای با هیچکسی ندارن. اینا نسل برندهمونن.
No comments:
Post a Comment