بیرون برف میاد. از دیشب شروع شده و داره سفت میباره. تا الان فکر کنم یه پونزده سانتیمتری نشستهباشه. صبح رفتم رویی صندلیهای توی بالکن رو پاک کردم و پریدم تو دوباره. شین توی هال داره تدریس میکنه و من نشستهم توی اتاق پشت میزم. تازگیها چای میخورم. لیوان چایم دم دستمه یعنی. بیرون داره برف میاد و تو گرمه. شبیه حال و هوای فیلمهای کریسمسه. یه ساعت دیگه یه تماس مهم دارم که از پنجشنبهی هفتهی پیش منتظرش بودهم. بعدش هم کلاس دارم. کلاس تدریسم. حقیقتش نمیدونم اینجا نوشتهبودم یا نه اما شروع کردهم تدریس کردن. احتمالا گفتهبودم اما خب حالا به جایی برنمیخوره که. امروز صبح داشتم ظرفها رو از ماشین ظرفشویی درمیآوردم که شین بلندبلند شروع کرد خندیدن. موقع تحقیق برای کلاساش و آماده کردن مطالب چیزای جالبی بعضی وقتها پیدا میکنه. یه سایتی بود که ترند چیزای نامربوط به هم رو نشون میداد که با هم منطبق بودن. مثلا تعداد خودکشیها توی امریکا و فیلمهای نیکلاس کیج. واقعا خندهدار بود. یا تعداد مهاجرت از انگلیس به کانادا و قیمت پنیر فتا. فکر کردم منم تزم همین بود دیگه. پیدا کردن کوریلیشن یه چیزی به یه چیز دیگه. فقط مال من خندهدار نبود. برعکس شاید گریهدار هم بود. که مثلا یه ریسرچر بهتر از یه رادیولوژیست عکسهای آلتراساند رو میخونه. گریهداره دیگه، هان؟
بیرون داره برف میاد و من هیچ کاری نمیتونم بکنم جز اینکه صبر کنم تا زمان تماسم و بعدش برم کلاسم رو شروع کنم و بعدش باقی زندگیم رو بکنم و بعدش هم نهار بخورم و بعدش شام بخورم و بعدش کتابم رو بخونم و بعدش بخوابم و بعدش هم کارای دیگه. به نظرم میاد اما همهی امور امروز رو این بارش برف داره به هم وصل میکنه. دیروز خیلی سرد نبود. آفتاب هم تو آسمون بود. با دوچرخه رفتیم بیرون و تا لب دریاچه رکاب زدیم و بعد با مترو برگشتیم. تورنتو مثل تهرانه. به سمت جنوب سرپایینیه. شب هم که رفتم بیرون یه شیشه شراب بگیرم اونقدری سرد نبود. نصف شب اما دیدم که از بیرون معلومه که آسمون سفیده. معلوم بود که داره برف میباره. صبح هم که به اینترتیب. حالا بگذریم. یعنی اومدم بگم که داره برف میاد. نشسته هم. سفت.
No comments:
Post a Comment