من صد و سه روز تورنتو زندگی کردم. توی اون صد و سه روز شیش بار جابجا شدم. تمام مدت منتظر بودم که ویزای جدیدم برسه و بتونم برگردم ادمونتون. بدون ویزای جدید نمیشد. روز بیست و هشتم دسامبر امیدم رو از اینکه اونور سال ویزام بیاد از دست دادم. واسه همین به جای اینکه یه جای موقت دو هفتهای-سههفتهای دیگه بگیرم یه اتاق توی یه خونهی دوطبقه تو محلهی نمیدونم چیچی تورنتو برای یه ماه گرفتم. گرووووووون. هشت روز گذشتهش رو خونهی «ل» بودم که رفتهبود آمریکا برای دیدار قوم و خویشش. من یعنی از گربهش مراقبت میکردم اما خب مشخصا بهم لطف کردهبود. شبی یه نخ سیگار روی بالکنش که رو به خیابون بود دود میکردم و چهار روز آخرشم که کریسمس و سال نو و اینا بود رو صبحهاش چون قرار نبود برم سرکار با چشم نیمهباز یه مانگای هنتای میخوندم که با اینکه به طرز خارقالعادهای آبکی بود یه حس خوب اچیومنتی بهم میداد. یعنی اونقدر که اولْ یه اپیسود از اون رو میخوندم/میدیدم بعد میرفتم قهوه درست میکردم. حالا بگذریم.
روز دومی که رفتم خونهی جدید ویزام اومد. رفتم به صابخونه گفتم که «هانی من ویزام اومد دیگه لازم ندارم توی خونهت یه ماه بمونم چیکار کنیم حالا به نظرت میشه که کنسلش کرد؟» گفت «نه». حالا دیروزش واستاده بود باهام چهل و پنج دقیقه فک زدهبود و ادای صابخونههای مهربون رو درآوردهبودا. گفتم «عه نمیشه؟» باز گفت «نع». هیچی منم گفتم «خب میخوای من انیویز کنسل میکنم اگر کسی اومد توی این یه ماه اینجا سکونت کرد به من برگردون» یه باشهای گفت که به درد خودش میخورد اما من خوشحالتر از این حرفا بودم. فرداش نه پسفرداش نه پسونفرداش جمع کردم اومدم ادمونتون. اون روز برف میاومد اما به نظرم قشنگترین روز تمام زندگیم بود.
حالا البته من نیومدم اینا رو بگم. آخر وقته و باید جمع کنم برم. اما بابت یه سری ملاحظات پروفشنال باید کاربری توئیترم رو تغییر بدم و به همین دلیل از یه اپلیکیشن متفرقه استفاده کردم برای پاک کردن تمام توئیتهای اینهمه سال. از ۸۸ تا الان. بعد این داره برای من کنتور میندازه که یازده درصد، دوازده درصد، بیست درصد. منم هی دارم تند تند میخونم میرم پایین و هی میگم «عه اون روز!»، «اَ اون دفعه!» حال معنوی عجیبیه. اینم انتخاب خودم از بهترین توییت تمام دورانم.
«هربار یه خبرگزاری لیست بهترین جاهای جهان رو کار میکنه، آریایی ساکن اوشتومدره میاد زیرش مینویسه که لیست اشتباهه و اوشتومدره بهترین جاست»
اون چیزایی که قبل از پاراگراف سوم خوندین همهش دو هفته پیش نوشتهشدهبود. دیدم دیگه پست مناسبتیه اینم بزنم تنگش.
شبتون بخیر.
روز دومی که رفتم خونهی جدید ویزام اومد. رفتم به صابخونه گفتم که «هانی من ویزام اومد دیگه لازم ندارم توی خونهت یه ماه بمونم چیکار کنیم حالا به نظرت میشه که کنسلش کرد؟» گفت «نه». حالا دیروزش واستاده بود باهام چهل و پنج دقیقه فک زدهبود و ادای صابخونههای مهربون رو درآوردهبودا. گفتم «عه نمیشه؟» باز گفت «نع». هیچی منم گفتم «خب میخوای من انیویز کنسل میکنم اگر کسی اومد توی این یه ماه اینجا سکونت کرد به من برگردون» یه باشهای گفت که به درد خودش میخورد اما من خوشحالتر از این حرفا بودم. فرداش نه پسفرداش نه پسونفرداش جمع کردم اومدم ادمونتون. اون روز برف میاومد اما به نظرم قشنگترین روز تمام زندگیم بود.
حالا البته من نیومدم اینا رو بگم. آخر وقته و باید جمع کنم برم. اما بابت یه سری ملاحظات پروفشنال باید کاربری توئیترم رو تغییر بدم و به همین دلیل از یه اپلیکیشن متفرقه استفاده کردم برای پاک کردن تمام توئیتهای اینهمه سال. از ۸۸ تا الان. بعد این داره برای من کنتور میندازه که یازده درصد، دوازده درصد، بیست درصد. منم هی دارم تند تند میخونم میرم پایین و هی میگم «عه اون روز!»، «اَ اون دفعه!» حال معنوی عجیبیه. اینم انتخاب خودم از بهترین توییت تمام دورانم.
«هربار یه خبرگزاری لیست بهترین جاهای جهان رو کار میکنه، آریایی ساکن اوشتومدره میاد زیرش مینویسه که لیست اشتباهه و اوشتومدره بهترین جاست»
اون چیزایی که قبل از پاراگراف سوم خوندین همهش دو هفته پیش نوشتهشدهبود. دیدم دیگه پست مناسبتیه اینم بزنم تنگش.
شبتون بخیر.