فیسبوک هر روز اشاره میکرد که پنج سال پیش این شدهبود و چهار سال پیش این را گفتهبودی و پارسال فلانی فلان چیز را برایت نوشتهبود. خاموشش کردم. بعد نوبت مموریهای اپلفوتوز بود. با یک رنگ و لعاب و تایملاینی که آدم تا گریه نمیکرد حق مطلب ادا نمیشد. حالا؟ گوگل فوتوز. هر روز و دقیقن هر روز اشاره میکند که به یاد آر. ریدیسکاور دیس دی. از یک «تکگای» طبعن انتظار نمیرود که دلش بخواهد یک شماره تلفنی بود که میشد بهش زنگ زد و گفت که برادر، خواهر، گوگل جان، جاینت کانتنت منجمنت جهان، من از زمان ِ زیبا شدنم گذشتهاست. من دیگر به یاد که نمیخواهم بیاورم هیچ، از یاد بردن همانها که جایی توی مغزم پرکرده هم برایم مسالهای نباید باشد. اپل ِ عزیز، مموریهای پرزرق و برق برای از ما بهتران است جانم. آنها که رسیدهاند. آنها که شدهاند. آنها که شب را بیدغدغهی خداحافظی ِ فردا چشم به هم گذاشتهاند. نه من. نه ما. ما؟ ما نهایتن خوردن کافی ِ بدمزه روی سنگ توالتی که با دستمال کاغذی پوشاندهایم و بالا کشیدن آب بینیمان از دیدن عزیزترین دستخط دنیا از یک میلیارد سالنوری آنورتر. ما رها کردن. ما هیچ. دست بردارید جان عزیزانتان. دست بردارید.