امشب باز جلوی خانه تصادف شد. مشرفیم به تقاطع خیابان لینکولن و ساری رُد. ماشینهایی که توی ساری رُد هستند موظفند قبل از تقاطع بایستند. نمیایستند و تصادف میشود. اینجا البته تصادفها هیجان خاصی ندارند. بغیر از موارد بسیار نادر عمومن رانندهها از ماشینهایی که بعضن تا نیمه جمع شدهاند پیاده میشوند و حال راننده و سرنشینان ماشین دیگر را میپرسند. بعد هم چندهزار تا عکس از ماشینهای تصادفی و داغیهایشان میگیرند و میروند. امشب هم همینطور شد. تاکسی سوناتای آبی رنگ و یک مرسدس شاسیبلند کوبیدند بههم. رانندهی تاکسی بیشتر از ده دقیقه برای راننده ی مرسدس روضه خواند که چقدر اشتباه کرده و رانندهی سوناتا هم سرش را به نشانهی تایید تکان داد. من توی بالکن بودم. زانوهایم توی سینهام جمع بود و نگاه میکردم. اولین بار که تصادف کردم توی یک رمپی بود که میپیچید توی بلوار کاوه. قیطریه. از خانهی خاله مینو برمیگشتیم. مامان و فرزانه هم بودند. خانم مسنی که سعی کرد از سمت راست من سبقت بگیرد کنترل ماشینش را از دست داد و کوبید به ما. درِ شاگرد و درِ عقب و ستون بین دو در چیزی ازشان نماند. ایشان البته از ماشینش پیاده شد و شروع کرد به هوار کشیدن. صدای حقیقتن مهیبی هم از خودش صادر میکرد. من برای مدت خوبی فقط نگاه کردم تا اینکه مادر کنترلش را از دست داد و خانم را به درستترین روش ممکن ساکت کرد. فرزانه کنار من ایستادهبود و بازویم را فشار میداد. بعد از نیم ساعت یک خندهی درستی با هم کردیم. با این حال مادر هنوز خشمگین بود. تا کارها بشود و برویم درست دو ساعت و نیم طول کشید. آن موقع موبایلها هنوز دوربین نداشتند.
یک هفته بعد از آن سر خیابان سیوسوم گیشا تصادف کردیم. سرچهارراه توقف کامل کردیم اما ماشینی که از سمت خیابان اصلی میپیچید توی صائمی، به سمت شمال، انگار که کامیون ِ در حال مسابقه باشد آمد و مالید به ماشین ما و این بار گلگیر جلو و عقب و درها و ستون و همه چیز را با خودش برد و بعد بیشتر پیچید و از روی جوی آب پرید و کوبید به خانهای که دقیقن توی ضلع شمالشرقی تقاطع است. وقتی بالاخره متوقف شد دقیقن سروته شدهبود. معلوم شد که راننده، که دختر کمکراننده بود تصدیق نداشته و داشته رانندگی یاد میگرفته و جای کلاچ و ترمز و گاز را قدری اشتباه کردهبوده. ساکنین خانهی مذکور از ترسشان که زلزله شده با شلوارک و زیرپوش پریدند بیرون و سنگهای نمای خانهشان که ترک خوردهبود را با چشمهای گشاد تماشا کردند. ما؟ ما هیچ. ما مقصر. عرض خیابان صائمی و کسروی از خیابان سیوسوم کمتر است و بنابراین ما پول خسارت ایشان را دادیم و ایشان خسارت ما را. برگههای بیمهمان ناقص شد طبعن.
یک ماه بعدش توی راه گرمسار بودیم. توی خط سرعت. ماشین جلوی ما تصمیم گرفت بایستد. وسط اتوبان تهران گرمسار ایستاد. برای شاید پنج ثانیه. من توانستم بدون برخورد باهاش بایستم، ماشین پشتی ما اما که یک بیوک آمریکایی به سایز یک ناو جنگی بود از پشت کوبید به ما. یکی در صندوق عقب خرد رفت و یکی هم اعصاب ما.
تا تصادف بعدی خیلی طول کشید. شاید هفت سال. کمی بعدش هم مهاجرت شروع شد. گفتن هم ندارد. اینها هم که گفتم البته گفتن نداشت. تقریبن هیچ چیزی گفتن ندارد. بپذیریم.
یک هفته بعد از آن سر خیابان سیوسوم گیشا تصادف کردیم. سرچهارراه توقف کامل کردیم اما ماشینی که از سمت خیابان اصلی میپیچید توی صائمی، به سمت شمال، انگار که کامیون ِ در حال مسابقه باشد آمد و مالید به ماشین ما و این بار گلگیر جلو و عقب و درها و ستون و همه چیز را با خودش برد و بعد بیشتر پیچید و از روی جوی آب پرید و کوبید به خانهای که دقیقن توی ضلع شمالشرقی تقاطع است. وقتی بالاخره متوقف شد دقیقن سروته شدهبود. معلوم شد که راننده، که دختر کمکراننده بود تصدیق نداشته و داشته رانندگی یاد میگرفته و جای کلاچ و ترمز و گاز را قدری اشتباه کردهبوده. ساکنین خانهی مذکور از ترسشان که زلزله شده با شلوارک و زیرپوش پریدند بیرون و سنگهای نمای خانهشان که ترک خوردهبود را با چشمهای گشاد تماشا کردند. ما؟ ما هیچ. ما مقصر. عرض خیابان صائمی و کسروی از خیابان سیوسوم کمتر است و بنابراین ما پول خسارت ایشان را دادیم و ایشان خسارت ما را. برگههای بیمهمان ناقص شد طبعن.
یک ماه بعدش توی راه گرمسار بودیم. توی خط سرعت. ماشین جلوی ما تصمیم گرفت بایستد. وسط اتوبان تهران گرمسار ایستاد. برای شاید پنج ثانیه. من توانستم بدون برخورد باهاش بایستم، ماشین پشتی ما اما که یک بیوک آمریکایی به سایز یک ناو جنگی بود از پشت کوبید به ما. یکی در صندوق عقب خرد رفت و یکی هم اعصاب ما.
تا تصادف بعدی خیلی طول کشید. شاید هفت سال. کمی بعدش هم مهاجرت شروع شد. گفتن هم ندارد. اینها هم که گفتم البته گفتن نداشت. تقریبن هیچ چیزی گفتن ندارد. بپذیریم.
No comments:
Post a Comment