شب آخر سیدنی بود. یکشنبه شب. حقیقتن نمیتونستم سکوت شهر رو باور کنم. دو شب قبلش شلوغترین شهری بود که توی تموم عمرم دیدهبودم و حالا هنوز آدمها توی خیابون بودن اما انگار که گرد مرگ پاشیدهباشند روی آجربهآجر دیوارها. عجلهای برای تموم کردن روز و خوابیدن نداشتم. توی جورجستریت به سمت شمال قدم میزدم. سر تقاطع جورجستریت و بریجستریت صدای همهمهی خفهای شنیدم. کوچهی خیلی تنگی به اسم بریجلین، درست اول بریجستریت بود که اگر دقت نمیکردی شاید اصلن توی اون تاریکی شب نمیدیدیش. واردش شدم و نگاهم افتاد به ساختمون آجریای که پنجرههای کمانی ِ با ارتفاع خیلی کم داشت و از توش نور گرم و زرد لامپهای تنگستن دیدهمیشد. جلوتر رفتم تا ورودیش رو ببینم. یک صف بسیار طولانی بیرونش بستهشدهبود. رستوران چینیای بود به اسم «Mr Wong». چند ثانیهای به آدمهای شیک و پیک ِ توی صف نگاه کردم و بعد دلم نخواست جلوتر بروم. با اینحال دلم میخواست عکسی از پنجرهی اولی که از ساختمون دیدهبودم بردارم. پسرکی بیست و خردهای ساله، با کتشلوری کرمرنگ و کراوات قهوهای نیمرخ به پنجره ایستادهبود و خیرهموندهبود به جایی در انتهای کوچه. حقیقت این بود که با بودنش توی کادر، عکس ِ بهتری میشد اما دلم نمیخواست هیچ وضعیت غیرعادیای بعد از برداشتن عکس پیش بیاد. گاهی آدما از اینکه ازشون عکسی گرفتهبشه ناخرسند میشند و من هم خیلی خیلی بهندرت صورت واضحی از کسی توی عکسهام دارم. این بود که صداش کردم و پرسیدم که آیا میتونه کمی جابجا بشه تا من بتونم عکسم رو بردارم. اول با تعجب نگاهم کرد و گفت «sure» و اومد سمتم که دوربین رو ازم بگیره. فهمیدم که متوجه چیزی که بهش گفتهبودم نشده. بلندتر گفتم که فقط میخوام «خودم» از ساختمون عکس بگیرم و لطفن بره کمی اونطرفتر. اوه بلندی گفت و عذرخواهی کرد و بعد رفت و کنار ایستاد. عکسم رو برداشتم و ازش تشکر کردم. احساس میکردم که داشت نگاهم میکرد. انگار که به خودش اومدهباشه گفت «?Sorry». لبخند زدم و گفتم که فقط تشکر کردم. بدون لبخند سرش رو تکون داد که «No problem mate». پشت کردم که برگردم توی بریجستریت که بلند گفت «?What time is it if you don't mind». برگشتم سمتش و گوشیم رو بالا آوردم. نگاهش کردم و گفتم «ده و سی و پنج دقیقه». همونطور خیره موند به گوشیم. نگاهش کردم. مغموم بود. مغموم و منتظر. یحتمل آدمش سی و پنج دقیقه دیر کردهبود. دستی که موبایل تویش نبود را بلند کردم و گفتم «Cheers». نگاهش را از سنگفرش بریجلین بلند کرد و گفت «yeah yeah cheers mate».
No comments:
Post a Comment