همهاش سه پاراگراف ایمیل بود. زندگی من اما به کل زیر و رو شد. چهار ماه نبود هنوز که از اولین و آخرین سفر فرنگ بازگشتهبودم. پاک هوایی شدهبودم. چهارده روز سفر را برای خانواده سه ماه تمام تعریف کردهبودم. بعد ایمیلشان رسید. گفتهبودند که به نظرشان برای پستی که توی شرکتشان خالی شدهبود مناسب هستم و بعد پرسیدهبودند که آیا ممکن است نظر نهاییم را در مورد کار در سنگاپور برایشان در جواب بفرستم. اگر تربیتِ "شیک باشید همیشه"ی مادرمان نبود همان در دم جواب میدادم که بله و تمام. یک روز اما صبر کردم. از آن بله تا وقتی توی فرودگاه چانگی از پلههای بوئینگِ هفتصدوهفتادوهفتِ قطر پایینمیآمدم دو ماه هم نشد. بدوبدو برای گرفتن مدرک موقت تا تکمیل ِ پروسهی خرید مدرک لیسانس از صنعتی اصفهان، ترجمهی مدارک و ریز نمرات و پرکردنِ فرم طول و درازِ اقامت و اجازهی کار در سنگاپور و بعد صبر و صبر برای اتمام پروسهی صدورِ ویزای کار و الخ همهاش روی هم دو ماه هم نشد.
دوهزارویازده سال عجیبی بود. از شورِ رسمن کودکانهی ورود به دنیای بینالملل تا دریافت اولین پالسهای سختیهای واقعی زندگی، همهاش حالا که نگاه میکنم بیاندازه عجیب بود. بیاندازه عجیب.
چشمم افتاد امروز به پوشهی مکاتباتم با شرکت مذکور؛ "Singapore Here I come".
دوهزارویازده سال عجیبی بود. از شورِ رسمن کودکانهی ورود به دنیای بینالملل تا دریافت اولین پالسهای سختیهای واقعی زندگی، همهاش حالا که نگاه میکنم بیاندازه عجیب بود. بیاندازه عجیب.
چشمم افتاد امروز به پوشهی مکاتباتم با شرکت مذکور؛ "Singapore Here I come".
No comments:
Post a Comment