فکر کردهام* که چرا هیچوقت، هیچکدام از این هنرمندهای جدید، برنداشته یک اتاقِ رو به آفتابِ پاییز را تویاش یک کاناپهی پشت به مردم بگذارد، یک آدمی را هم بنشاند رو به پنجره، یک لیوان چای بدهد دستش، بگویدش هم که امروز را اینجا، تنها، روی این کاناپه، پشت به مردم زندگی کن. مردم هم از آن پشت بخارِ چای را ببینند، جوگندمی موها را ببینند، نور خستهی پاییز را ببینند، عصرتر جواب دادنِ اسمسهایش را ببینند، شبتر، صورتش را توی شیشههای حالا رو به تاریکی ببینند و بعد هم بروند دنبال باقی زندگیشان.
اصلن من خودم حاضرم بی جیره و مواجب بروم بشوم آکتورِ هنرشان.
چرا نه؟
*بهولله قسم که فکر کردهام
اصلن من خودم حاضرم بی جیره و مواجب بروم بشوم آکتورِ هنرشان.
چرا نه؟
*بهولله قسم که فکر کردهام
No comments:
Post a Comment