دو جلد فرهنگ لغت حییم داشتیم. فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی با جلدهای گالینگور ِ مشکی. نقطهی دوم «یـ» ـی ِ دوم ِ حییم، روی جلد فارسی به انگلیسی پاک شدهبود و خوانده میشد حیبم. توی خانهی ساوه، من خیلی کوچک بودم، شاید سه یا چهار سال مثلن، لغتنامهها روی بالاترین طبقهی کتابخانهی توکار ِ اتاق بابا و مامان بود ند و من قدم نمیرسید هیچوقت که بخواهم برشان دارم. بعدترها صندلی لهستانی ِ توی آشپزخانه را برمیداشتم میبردم میگذاشتم جلوی کتابخانه وُ یکی-یکی با دقت بلندشان میکردم میآوردم پایین و دست میکشیدم به جلدهاشان، روی فرورفتگی ِ نقطهها، جابهجا گوشههایی که مقوای زیر جلد معلوم شدهبود از گذر ِ سالها. بوی کاغذها و فونتهاش را هم یادم هست حتی.
سمنان، هیچ اتاقی کتابخانهی توکار نداشت. اتاق من رو به خیابان پشت ِ خانه بود. اتاق سردی بود و هیچوقت تویاش هیچ فرشی پهن نشد. قرار نبود کسی آنجا بخوابد هیچوقت. تنها چند بار که از تهران مهمان زیاد داشتیم شاید. یا یک بار که عمو و خانوادهاش از امریکا آمدهبودند. به غیر از آن مادر توی آن اتاق هیچوقت رختخواب پهن نکرد. تنها ساکن ِ روزهای آن اتاق من بودم و یک کمد سفید با پنج تا کشو و میزی تاشو که رویاش درس میخواندم. یک میز دیگر هم بود که زیرش تل ِ روزنامهها بود و رویش هیچ. اتاق موکت ِ راهراه قهوهای و کرم داشت. زیر پنجرهی رو به خیابون یک تورفتگی عمیق توی دیوار بود. سوراخی مکعبی. میشد بروی تویاش زندگی کنی حتی. از ساوه که رفتیم آنجا، یک سری از کتابها رفتند توی آن حفره. آن دو جلد لغتنامه هم توی ردیف جلویی بودند. کنار ده جلد کلیدر با جلد یشمی. یک باری یادم هست ف. از پدر خواهش کرد که یکی از لغتنامههایمان را قرض بگیرد. پدر گفت که میتواند حییم را ببرد. پای میز نهار بودیم. دلم ریخت. ف. گفت آنها زیادی بزرگ و سنگیناند وکاش بتواند برای یک هفته آریانپورها را ببرد. فکر کردم لغتنامهای که بزرگ نباشد حتمن لغت کمتری هم دارد، پس قاعدتن بهدردنخور است. توی دلم ف. را مسخره کردم. بهم برخوردهبود.
تهران را یادم نیست کتابها کجا رفتند. خانه کوچک بود. فقط یادم هست کارتن کارتن کتاب توی انباری بود. منطقالطیر را از توی یکیشان نجات دادهبودم. یک سری کتاب هم توی کمد اتاق من و مینا بود. یک سری هم بالای کمد اتاق ِ مامان و بابا. الآن هرچه فکر میکنم یادم نمیآید آن دو جلد حییم آن سالهای تهران کجا بودند. یادم هست هربار نیاز به لغتنامه بود، آریانپور بود فقط. آن سالها کمتر از همهی بقیهی عمرم توی ذهنم مانده. «امام صادق» چه کرد با من.
توی کرج تمام کتابها توی کمد من بودند. وقتی از اصفهان برگشتم تا وقتی به کل از ایران آمدم بیرون، دلم بود که یک کتابخانه بسازم. نشد. حییمها هم همانجا ماندند. آن زیرها.
سمنان، هیچ اتاقی کتابخانهی توکار نداشت. اتاق من رو به خیابان پشت ِ خانه بود. اتاق سردی بود و هیچوقت تویاش هیچ فرشی پهن نشد. قرار نبود کسی آنجا بخوابد هیچوقت. تنها چند بار که از تهران مهمان زیاد داشتیم شاید. یا یک بار که عمو و خانوادهاش از امریکا آمدهبودند. به غیر از آن مادر توی آن اتاق هیچوقت رختخواب پهن نکرد. تنها ساکن ِ روزهای آن اتاق من بودم و یک کمد سفید با پنج تا کشو و میزی تاشو که رویاش درس میخواندم. یک میز دیگر هم بود که زیرش تل ِ روزنامهها بود و رویش هیچ. اتاق موکت ِ راهراه قهوهای و کرم داشت. زیر پنجرهی رو به خیابون یک تورفتگی عمیق توی دیوار بود. سوراخی مکعبی. میشد بروی تویاش زندگی کنی حتی. از ساوه که رفتیم آنجا، یک سری از کتابها رفتند توی آن حفره. آن دو جلد لغتنامه هم توی ردیف جلویی بودند. کنار ده جلد کلیدر با جلد یشمی. یک باری یادم هست ف. از پدر خواهش کرد که یکی از لغتنامههایمان را قرض بگیرد. پدر گفت که میتواند حییم را ببرد. پای میز نهار بودیم. دلم ریخت. ف. گفت آنها زیادی بزرگ و سنگیناند وکاش بتواند برای یک هفته آریانپورها را ببرد. فکر کردم لغتنامهای که بزرگ نباشد حتمن لغت کمتری هم دارد، پس قاعدتن بهدردنخور است. توی دلم ف. را مسخره کردم. بهم برخوردهبود.
تهران را یادم نیست کتابها کجا رفتند. خانه کوچک بود. فقط یادم هست کارتن کارتن کتاب توی انباری بود. منطقالطیر را از توی یکیشان نجات دادهبودم. یک سری کتاب هم توی کمد اتاق من و مینا بود. یک سری هم بالای کمد اتاق ِ مامان و بابا. الآن هرچه فکر میکنم یادم نمیآید آن دو جلد حییم آن سالهای تهران کجا بودند. یادم هست هربار نیاز به لغتنامه بود، آریانپور بود فقط. آن سالها کمتر از همهی بقیهی عمرم توی ذهنم مانده. «امام صادق» چه کرد با من.
توی کرج تمام کتابها توی کمد من بودند. وقتی از اصفهان برگشتم تا وقتی به کل از ایران آمدم بیرون، دلم بود که یک کتابخانه بسازم. نشد. حییمها هم همانجا ماندند. آن زیرها.
No comments:
Post a Comment