روز را بد شروع نکرده‌ام. رطوبت هوا آن‌قدرها که همیشه، بالا نیست. حتی نسیمی هم انگار که بوزد. می‌گوید رابین ویلیامز خودکشی کرده. فکرم می‌رود پیش کامپیوتر ِ پنتیوم چهار ِ خاکستری رنگ. دو تا سی‌دی ِ خانم داوت‌فایر را روی آن تماشا کردم. حالا مرده. گفتم پس خانم ِ داوت‌فایر مُرد. می‌گوید غم‌گینم. می‌گویم خب مگر قرار بود همیشه زنده‌باشد، همه می‌میریم دیگر. بعد توی چشم‌هایش می‌گویم اسم دوست‌دختر سارتر چه بود؟ توی دو روز ِ گذشته دومین بار است که اسمش را یادم نمی‌آید. می‌گوید، همین دیگر، آن‌قدر از این چیزها خوانده‌ای که خل شده‌ای. می‌گویم عجیب نیست؟ می‌گوید نیست، شوخی می‌کند. می‌گویم جدن عجیب نیست که تو توی بدترین حالـَت صدها برابر از خیلی خوب ِ من خوش‌حال‌تری؟ سرش را تکان می‌دهد. می‌گوید که خوش‌حال نیست. پتو را تا زیر چانه بالا می‌کشد.

دیروز آخرین ایمیل را هم دریافت کردم، "We look forward to having you on board at KPMG on 1 September 2014". به همین سادگی انگار که قحطی تمام شده‌باشد. نمی‌دانم چه باید جواب بدهم. یازده ِ آگست ِ بیست یازده، تا لحظه‌ی دریافت این ایمیل می‌شود دقیقن سه سال. می‌پرسد خوش‌حالی؟ می‌گویم، راحت‌ترم. ادایم را درمی‌آورد که "راحت‌ترم، راحت‌ترم". جواب می‌دهم که من هم از پیوستن به‌شان خوش‌حالم. دروغ می‌گویم، این اسمش خوش‌حالی نباید باشد. زنگ می‌زنم به پدر که آقا شد! رفتم توی بیگ فور، می‌گوید تو همیشه بچه‌ی کم‌زحمتی بودی.

می‌گوید چه پدر همیشه غرورت را نوازش می‌کند، می‌گویم پدر دست‌نیافتنی‌ست و بعید می‌دانم که خودش این را بداند.

جهت ثبت.
دوازده ِ آگست بیست چهارده

4 comments:

  1. صبح وقتی خبر روشنیدم بلافاصله یاد خانم داوت فایر افتادم و بعد انجمن شاعران مرده که چه زیاد دوستش دارم و بارها آن را دیده ام. وبه مرگ فکر میکنم که چه این روزها زیاد پیدایش می شود.

    ReplyDelete
    Replies
    1. این‌ور هم بله متاسفانه که این روزها زیاد شده
      :)

      Delete
  2. چه قدر خوب، چه قدر روان، چه احساس نزدیکی می کنم با نوشته هات

    ReplyDelete