جابجاییها قبل از تولد من شروع شدهبود. مدتی تهران، دو سال رشت، مدت خوبی ساوه، بعد تا پدر از اجبارِ دوبارهی جنگ بازگردد مدتی تهران، بعد سمنان، بعد دوباره تهران، بعد اصفهان، زمانی زنجان، بعد دوباره اصفهان، (که آخ از آن اصفهان ِ آخر)، بعد اجباری ِ خودم نزدیک شهرِری و باقرآباد، بعد مسافرت ِ هرروز ِ کرج به تهران، آخر هم که اینجا. هیچوقت بیشتر از پنج سال نشد. اینطور بود که حالا، تعریف که میکنم میشود خانهی ساوه، عمارت ِ سمنان، خانهی تهران.
زمانت که کم باشد، آدمهایت هم کم میشوند. همین است که حالا من مفهوم مثلن هممحلهای برایم خندهدار و بیمعنیست. "یک" دوست داشتم همیشه، "مادر". پدر بعد از ساوه، با تقریب خوبی، همیشه دور بود. چشممان همیشه به در بود که کی میرسد. خواهرک کوچک بود و توی این جابجاییهای مدام تا خودش را پیدا کند طول کشید. ماندهبودیم من و مادر.
مادر با آن دستهای ظریف و انگشتهای کشیده، با آن چشمها که غم داشت اما میخندید، با آن دامنهای گلدرشت و موهایی که با آن شانهطورهای سیاه و برنزی جمعشان میکرد پشت سر.
برایم حرف میزد. از خوشیهای بزرگم، نشستن روی صندلی ِ لهستانی ِ گوشهی آشپزخانهی سمنان بود و چشم دوختن به لبهای مادر که تعریف کند. که تعریف کند از دبیرستان «رضاشاهکبیر»، از جشن ِ تولد آریامهر توی استادیوم صدهزارنفری، از دامنهای کوتاه و گارد ِ شاهنشاهی، از خیابان ِ سمیه، از نامهای که سه ماه طول کشیدهبود تا به دستش برسد، از نثر ِ پدر و از «پروین جانم» شدنش بعد از ماهها «خانم ِ انصاری ِ عزیز» بودن. از نامههای جنگ. از سالهای رشت. از من. از همه چیز. دوستی کردن را، انگار که آرام و سر ِ خیال ِ آسوده بخواهد که یادم بدهد. انگار که سالها پیش برایم از این روزها گفتهباشد. انگار که آن وسطها، توی صورتم، گفته باشد که پسرکم، این زندگی بیشتر از آنچه فکرش را بکنی بیهودهاست.
حالا هنوز وسط این ولوله که نمیدانم از کی شروع شد و چرا هیچکس نگفت که نوبت ِ من است، دلم که میگیرد، نفسم که تنگ میشود از بیامانی ِ زندگی، صدای مادر انگار که آبی باشد روی آتش. چمیدانم.
سختی اش وقتیست که نوبت تو می شود. اما اینهمه سال خاطره های خوب هم جمع کرده اید روزهای خوشحال هم داشتید حالا که آدم حس می کند نوبت خودش است تا تجربه ها را تکرار کند.
ReplyDeleteاما همیشه دلتنگی ها جای خاص خودشان را دارند در هر مرحله ای..
بله. همیشه دلتنگیها جای خاص خودشان را دارند خانم بوک ِ عزیز.
Delete