توی پانزده دقیقهی گذشته بیشتر از سه بار آروغ زده. شیک و بلند و مجلسی. آنطوری که آدم فقط وقتی تنهاست آروغ میزند. یک طوری که دانه دانه سلولهای مری و معده از آدم ممنون و متشکر میشوند. با یک همچو کیفیتی تا حالا دلتان نخواهد بالغ بر همان عددی که گفتم آروغ زده. از شما چه پنهان من تا سه را میتوانم با تکنیکهای انگرمنجمنت خودم را کنترل کنم و بعد از هر بار شنیدن صدای مذکور مثلن بلند آنطوری که خودش بشنود بگویم مثلن «..اشاق» و یادم باشد که این چندمی بود. از سه به بعد اما وضع فرق میکند. از سه به بعد فقط میتوانم تمامن (سلاملکم جناب عباس معروفی) سر و کلهام را بین دو دست مخفی کنم و به شرف آریایی ایرانیام صلوات بفرستم که لااقل این یک فقره را در پابلیک انجام نمیدهیم و دیگر از دستم دربرود که چندمی بود. فقط بدانم که زیادمین بار بود. نمیفهمد. یعنی اساسن این سر دنیا نمیفهمند. این سر دنیا را که چه عرض کنم آنقدر زیادند که دیگر سرتاسری شدهاند. حالا میگوییم «ما» وسط لانهشان داریم زندگی میکنیم. دیروز دوستم از توی یک استارباکسی وسط بیابانهان آمریکا عکس گذاشته روی فیسبوک؛ تو بگو همینجا. همه دور و برش یا چشمتنگاند یا هندی. آدم با خودش نمیتواند لااقل بگوید تحمل میکنیم بعد میرویم مثلن فلان گورستان که اینها دیگر نباشند. هستند آقا همه جا هستند. کجا میخواهید بروید. هیچ راه گریزی نیست. به دنبالتان میآیند. کو به کو و شهر به شهر به دنبالتان میآیند تا دم گوشتان آروغ بزنند.
آن زمانی که ایران بودم یک همکاری داشتم روی اعصاب. گودریون حتمن خاطرشان هست. آخرتش را آباد کردهبودم بس ازش نوشتهبودم. حالا با خودم میگویم هشت تا از آنها را حاضرم تحمل کنم جای یکی از اینها.
آن زمانی که ایران بودم یک همکاری داشتم روی اعصاب. گودریون حتمن خاطرشان هست. آخرتش را آباد کردهبودم بس ازش نوشتهبودم. حالا با خودم میگویم هشت تا از آنها را حاضرم تحمل کنم جای یکی از اینها.
اینجا هم عادت دارن سر غذا مفشون رو با بلندترین صدای ممکن بگیرن!!!!
ReplyDelete