تنها فضای غیر مشاعی که توی دنیا دارم و نصفه و نیمه مال خودم است یک اتاق بیست متری اینهاست . این بیست متر اتاق را تا حالا بدون احتساب روز اول و چیدن کاتورهای وسایل توی اتاق وُ لباس ها توی کمد ، نود و سه بار تغییر دکوراسیون دادهام . آخریش سه روز پیش بود . از کار برگشتهبودم خانه . لباس ورزش پوشیدهبودم بروم گلاب به رویتان جیم . گفتم ببینم مادر آنلاین هست یک گپی بزنیم یا نه . آخر کلن با مادر از آن وقتی که یادم میآید حرف زدهایم . فکر میکنم که خوب است که آدم با مادرش همیشه حرف داشته باشد بزند . بود . حین صحبت همینطوری یادم افتاد که حالا که دارم میروم جیم حوله هم بردارم با خودم . حوله کجاست ؟ توی کمد . کمد کجاست کنار میزی که کامپیوتر رویش نشسته . میز کجاست کنار تخت کوئین سایز آیکیایی که به نوبهی خودش مثل یک کشتی کوچک و جمعوجور چسبیده به منتها الیه گوشهی اتاق . این از موقعیت اجسام نسبت به هم . حالا برویم سراغ فواصل . میز از تخت تحقیقن صفر سانتیمتر و از کمد سی سانتیمتر فاصله دارد . دقیقن همانجایی که میز ، عرضن ، طول کمد را میپوشاند ، یک دری هست به عرض شما حساب بکن چهل سانت . خب طبعن این در که میخواست باز بشود زارتی میخورد به میز . تا اینجا هیچ . در که باز میشد چون این به آن نسبتش کم بود شما فقط پنجاه درجه فضا برای دسترسی به داخل کمد داشتید . حالا حوله کجا بود . مهندسی که منم حوله را گذاشتهبودم توی یک کشویی که برای بیرون آمدن باید تمام فضای روبرویش را بگیرد . حالا اگر در ِ مادرمرده فقط پنجاه درجه بازشدهباشد این کشوی مادرمرده مثلن چهار سانت بیشتر نمیتواند بیاید بیرون . از این چهار سانت شما بگیر یک سانت ضخامت وجه خارجی کشو ، میماند سه سانت که شما باید دست ِ به قوارهی دستکش بیسبالتان را بکنید تو و حوله مذکور را بکشید بیرون . خب نمیشود آقا نمیشود . دستتان را میکنید تو ، تلاش میکنید ، حتی نوک انگشت وسطتان میمالد به پشم و پیلی حوله ولی قائدتن یک انگشت دیگر هم لازم است که حوله بیاید بیرون . خلاصه دستتان از این ور و آن ور میسابد به وجه خارجی و سقف کشو و اینها و زخم میشود . برگردیم به اول شخص . دستم یک زخم ملوی خوبی شد . عصبی شدم . جفت دستها را گذاشتم پشت میز بختبرگشته فشار دادم به پهلوی کشتی بدبخت . کشتی یک تقی کرد که یعنی یک میلیمتر رفتم توی دیوار . میز ؟ قائدتن از شیش ماه پیش که دیگر دختری که من جایش آمده بودم توی این خانه (و فقط مینشسته پشت این میز و خودش را توالت میکرده) نیست ، عادت کرده به این وضع . نشد آقا نشد . خب یک میلیمتر به آنطرف عملن طبق محاسبات مهندسی میشود دقیقن صفر درجه آزادی برای در و صفر کلوین برای کشو . یکهو برگشتم به مادر گفتم مادر جان شما به صحبتت ادامه بده من این ها را حسابشان را یکسره کنم . برداشتم همه چیز را از آن طرف اتاق گذاشتم این طرف اتاق .
حالا همه ی این ها را گفتم که چی . گفتم که بگویم آخر ِ کار مادر را که داشتند نظر میدادند که این را بگذار این جا آن را بگذار آنجا برداشتم از این ور اتاق گذاشتم آنور . یعنی مادر توی گوگل فیلان داشتند صحبت میکردند که من برشانداشتم گذاشتم آنطرف. بعد یک حس عجیبی بهم دست داد که ای بابا ، این چه بساطی ست ؟ آدم مادرش را پاره ی تنش را به همین سادگی بردارد از آنور بگذارد آنور دیگر ؟ مادر مگر نباید همیشه ایستاده باشد توی چارچوب در و هی بگوید «نه نه آنجا نه ، بذار آنجا» و یکهو بیاید دستت را رد کند بگوید ول کن تو بلد نیستی و اینها وُ بعد خودش سر و سامان بدهد و اعصابت را به هم بریزد و اینها ؟ خلاصه هیچ حس خوبی نبود . البته حسی که داشتم این بود که ایشان خوشحال است که با این که ما میلیاردها سانت از هم دور هستیم میتواند زیر نظر داشته باشد پسر شاخ شمشادش را که دارد اتاقش را مدیریت میکند ، اما خب چه فایده ؟ دوری دوری است دیگر.
خلاصه برای شما گفتنی اتاق الآن دلباز تر شده است . یعنی در مذکور که باز میشود تا خرتناق که هیچ ، لدتی که در بیرون آمدن کشو فوقالذکر است یک چیزی است که هیچ به کلمه نیاید ، اما این غم جابجا کردن مادر از اینطرف اتاق به آن طرف با من مانده .
تمام.
حالا همه ی این ها را گفتم که چی . گفتم که بگویم آخر ِ کار مادر را که داشتند نظر میدادند که این را بگذار این جا آن را بگذار آنجا برداشتم از این ور اتاق گذاشتم آنور . یعنی مادر توی گوگل فیلان داشتند صحبت میکردند که من برشانداشتم گذاشتم آنطرف. بعد یک حس عجیبی بهم دست داد که ای بابا ، این چه بساطی ست ؟ آدم مادرش را پاره ی تنش را به همین سادگی بردارد از آنور بگذارد آنور دیگر ؟ مادر مگر نباید همیشه ایستاده باشد توی چارچوب در و هی بگوید «نه نه آنجا نه ، بذار آنجا» و یکهو بیاید دستت را رد کند بگوید ول کن تو بلد نیستی و اینها وُ بعد خودش سر و سامان بدهد و اعصابت را به هم بریزد و اینها ؟ خلاصه هیچ حس خوبی نبود . البته حسی که داشتم این بود که ایشان خوشحال است که با این که ما میلیاردها سانت از هم دور هستیم میتواند زیر نظر داشته باشد پسر شاخ شمشادش را که دارد اتاقش را مدیریت میکند ، اما خب چه فایده ؟ دوری دوری است دیگر.
خلاصه برای شما گفتنی اتاق الآن دلباز تر شده است . یعنی در مذکور که باز میشود تا خرتناق که هیچ ، لدتی که در بیرون آمدن کشو فوقالذکر است یک چیزی است که هیچ به کلمه نیاید ، اما این غم جابجا کردن مادر از اینطرف اتاق به آن طرف با من مانده .
تمام.
No comments:
Post a Comment