انگار دور تا دور دنیا همین باشد ، یک سری آدمی هستند که عجیبند ، که یک چیزهای خیلی غریبی به خودشان آویزان کردهاند و کلاههای از آن عجیبتر گذاشتهاند روی سرشان ، بعد دارند برای یک آدم دیگری که یک مقداری ظاهر تو بگو عاقلانهتری دارد حرف میزنند . یعنی هر دو ایستادهاند پای یک تابلو ، آن آدم عجیب و غریب دارد دستهایش را توی هوا به مسخرهترین و حال به هم زن ترین طور ممکن تکان میدهد و برای آن آدم ظاهرن معقولتر میگوید که این چیزی که توی این نقاشی میبینید این است و آن است و نقاشاش فلان است و بهمان است . بعد تو از پشت به هر دوی آنها خیره ماندهای ، داری فکر میکنی که منتظر بمانی زرزرشان تمام بشود و تو بتوانی تابلو را به تمامی از فاصلهای که دوست داری ببینی یا اینکه بیخیالش بشوی بروی توی این اکسپوی فلان کیلومتر مربعی کارهای هیجانانگیزتر دیگری ببینی .
آدمی که باهات آمده باشد ، که بتوانی حرف بزنی هم ، نه که نیست ، اما خب سرش یک مقداری گرم است به جای دیگر و تو هی جدا میشوی که راحت باشد و وقت به وقت عکس میگیری میفرستی برای دوستی در ایران که کاش بودی با هم میرفتیم و اینها.
بیرون که میآیید شب شده . میروید یک جایی مینشینید خیلی شیکان و پیکان الکلتان را سفارش میدهید ، حرف مجموعهی اندی وارهول را میزنید . به هم لبخند میزنید . سیگار دود میکنید . خورشید غروب میکند . خیلی حس سانتیمانتال تخمیای بهت دست میدهد . فکر میکنی خیلی خوبی . بعد جمع میکنی میروی خانه . دوشت را میگیری میخوابی .
آدمی که باهات آمده باشد ، که بتوانی حرف بزنی هم ، نه که نیست ، اما خب سرش یک مقداری گرم است به جای دیگر و تو هی جدا میشوی که راحت باشد و وقت به وقت عکس میگیری میفرستی برای دوستی در ایران که کاش بودی با هم میرفتیم و اینها.
بیرون که میآیید شب شده . میروید یک جایی مینشینید خیلی شیکان و پیکان الکلتان را سفارش میدهید ، حرف مجموعهی اندی وارهول را میزنید . به هم لبخند میزنید . سیگار دود میکنید . خورشید غروب میکند . خیلی حس سانتیمانتال تخمیای بهت دست میدهد . فکر میکنی خیلی خوبی . بعد جمع میکنی میروی خانه . دوشت را میگیری میخوابی .
No comments:
Post a Comment