داشت همونطور چمباتمه خوابم ميبرد كه با مشت كوبيد به در . بلند شدم سيفون رو كشيدم ، دستها رو شستم و اومدم بيرون .
«چه گُهي ميخوري اون تو بابا ، اَه» و پريد تو توالت . نگاه كردم به ساعت ديواري بالاي مجسمه ي آفريقايي گوشه ي هال . دير شده بود . كمتر از پنج دقيقه طول كشيد تا آماده شدم . البته سرعت آماده شدنم ربطي به دير يا زود بودن نداشت ، هميشه همينقدر طول ميكشيد تا آماده شم . رفتم دم توالت و در زدم «مياي يا برم ؟» . صداش از تو اومد كه «برو» .
«عصر ميري بالاخره يا نه ؟»
«به تو چه ؟» صداي سيفون رو شنيدم .
«گم شو بابا ! من رفتم»
«به تخمم !»
چند ثانيه خيره موندم به دستگيره ي در توالت . «واستاده م بيا»
«خُب»
در باز شد و اومد بيرون . نگاه كرد به ساعت «دير شد كه !»
ه
دیگه براش وانسا بی تربیت!
ReplyDeleteنمیدونم چرا بعضی نوشته هاتو که میخونم یهو انقد عاشقشون میشم؟
ReplyDeleteچون سیفون خوبه و تو این متن بار ها اسمش اومد پس این هم یه متن خوبه
ReplyDelete"منطق لر مآبانه"
یه پستی هم داشتم یه روزی... به اسم سیفون، خونده بودی؟
ReplyDeleteاون که میگه به تخمم چه شبیه منه
ReplyDeleteعاشقش شدم