اول
من ديشب ساعت يازده و نيم رسيدم خونه . بعد خيلي هم خسته بودم . شارژ موبايلم هم توي راه رسيدن به خونه كه چه عرض كنم از دو ساعت پيشش تموم شده بود . در همين راستا اهل بيت به شدت نگران بنده شده بودن ، در اين حد كه جناب پدر به بنده امر كردن كه از اين به بعد هميشه شارژر موبايلم همراهم باشه .
دوم
بعد خوب من خيلي خيلي خسته بودم . جلوي بي بي سي فارسي شام خوردم و قصد خواب كردم .
سوم
در اندروني تخت ، خيلي حس خوبي داشتم كه به به چه تخت خوبي ، چقدر الآن ميخوابم خوش ميگذره و اينها .
چهارم
دقيقن همون لحظه ي حس خوب گرم شدن چشمها ، يك صداي ويز يا شايد هم ويژ من رو به خودم آورد .
پنجم
تا صبح تعداد معتنابهي پشه ، بنده رو به معناي واقعي كلمه گ.ا+ي.ي.د+ن ، تا اونجا كه ساعت ِ دو صبح چراغ بالاي تختم رو روشن كردم و تا صبح خاموشش نكردم . البته هنوز نميدونم چرا اينكار رو كردم و چه جوري ممكن بود كار مفيدي بوده باشه ، اما به هر حال اين اون كاري بود كه من كردم (از لحاظ استيصال)
ششم
صبح وقتي خسته و نمور از تخت اومدم بيرون (دقت كنين كه خسته و نمور از تخت اومدم بيرون) ، سه تا پشه روي ديوار ديدم كه خدا به سر شاهده اونقدر فربه بودن كه سايزشون به خرمگس ميرفت . حتمن ميتونين حدس بزنين چي شد . با پشتي صندلي راحتي ِ كنار تختم چنان سه بار كوبيدم به ديوار كه ديوار از رنگ خونشون قرمز شد (از لحاظ هيچ لذتي بالاتر از لذت انتقام نيست) .
هفتم
تو فكر يك پشه بند يك نفره م ، يه پشه بند يه نفره ي بي روزن .
تبریک میگم ، بالاخره موفق شدم لینک کامنت رو اون زیر بگذارم
ReplyDeleteبدون نشون دادن تعدادشون
به به به ببین پسرِ چه کرده؟
ReplyDeleteپشه ها از بوی زیاد بدشون میاد: اسپری بدن یا کرم بودار رفع بلا میکند
ReplyDeleteیعنی اون : به به چه تخت خوبی!
ReplyDeleteرو که خوندم عینهوی یه دیوونه زدم زیر خنده
خود خود سیاوش بود