روی تماسی با یکی از کارگزاران شرکت متبوعمان بودم. یکی از حاضرین، به رسم معمول تماسهای اینترنتی، شروع کرد به قول خودشان small talk کردن و گفت که در پورتلند زندگی میکند و هوا انگار که دارد سرد میشود. من، ساکت بودم و همانطور که به ادامهی دیالوگ گوش میکردم، پورتلند را روی اینترنت جستجو کردم. گوگل اطلاعاتی منجمله سال تاسیس شهر را که میشد صدوهشتاد سال پیش، گذاشت روبروی چشمم. همان لحظه با خودم فکر کردم که تهران چند سالش است؟ گوگل نمیدانست. مدخل ویکیپدیا را باز کردم و شروع کردم به پایین لغزیدن روی صفحه. گمان میکنم که بیشتر از ده ثانیه طول نکشید که دلیل باز کردن صفحه را فراموش کردم و محو عکسهای تهران شدم. چند دقیقه بعد، برای اولین بار بعد از سالها، احساس کردم که چقدر دلم برای آن شهر تنگ شده. بعد با خودم فکر کردم که آیا واقعا دلم برای آن شهر تنگ شده یا فقط حس نوستالژیک سانتیمانتالیست شبیه همانکه معتادِ پس از ترک دارد به وقت دیدن آلت و متاع اعتیاد؟ دیدن بلوکهای دورنگ ِ دوطرف خیابانهای تهران، یا تصویری هشتاد-نود درجه از میدان حسنآباد چه دارند که اینطور من را پرتاب میکنند به چند ده سال پیش؟ حالا که دیگر حتی کمتر از نیمی از عمرم آنجا گذشتهاست. نمیشود هم که دلتنگ شهری باشم که تویش هیچوقت احساس آرامشی نکردم، هیچوقت از ته دل نخندیدم، هیچوقت آیندهای را آرزو نکردم. جواب بماند برای بعد.
No comments:
Post a Comment