داره بارون میاد. برام خوبه. مدتهاست که توی رویا زندگی میکنم و بارون یه حال اساطیری خوبی بهش میده. شبیه یه پلان فرضی از یه فیلمی از مثلن بهرام بیضایی. هایانگِل بازیگر سیاهپوشی که زیر شُر بارون، وسط یه کوچهای نزدیک سبزهمیدون رشت، به یه جایی توی دوردست خیره مونده باشه. که نشه فهمید صورتش از بارون خیسه یا اشک. محمدرضا فروتنطور. خندهداره. متوجهم. علی ای حال بارون برای من خوبه. اینجا البته بارونا گرمن. عین دوش آب گرم. زیرش که وامیستی انگار شیر آب گرم رو بیشتر پیچوندهباشی. زیر بارونای استواییِ اینجا بیشتر یادم میافته که چقدر رندم از اینجا سردراوردم. که اگر کسی بخواد روی نقشه جای منو با یه پونز کلهزرد مشخص کنه و مبدا نگاهش مثلن تهران باشه، چقدر باید انگشت سبابه و شست ِ به هم چسبیدهش رو روی نقشه بکشه تا برسه اینجایی که من هستم. الآن البته نقشهها الکترونیکیان. همینه که وقتی بهت میگه «اینجاست جام»، کلیک میکنی روش و تا رنگ سقف خونهای که توشه رو هم میفهمی.
داد.
داد.
سقف چه رنگیه حالا؟
ReplyDeleteمنم رنگبلد...هممم...قهوهای سوختهطور
ReplyDelete