سی تمام شد. انگار نه انگار. یک بطری کامل را به تنهایی نوشیدهام. قرار نبود. بعد از ماهها به تمامی مست شدهام. ی و نون غافلگیرم کردند. یک نخ سیگار عاریه از همخانهای انگار که تیر خلاص باشد. خیره شدهام به خانهی روبرویی. تراس مشرف است به خیابان. مهتابیِ طبقهی اول، امشب قرار را گذاشتهاست به چشمک زدن. نشانهها رهایمان نمیکنند. نورِ سفیدش هر چند ثانیه میتابد به دیوار روبرو. خیرهام به اتاقِ خواب ِ آدمهای توی ساختمانِ روبرو. سرم گیج میرود. لِ دو موازال دَوینیو. باز چشم میاندازم. رختی آویزان روی جارختیِ ارزانقیمتیست که پشت در اتاقخواب آویزان کردهاند. میپرسد چطورم. قول دادهام. میگویم سوسو. میگوید که دههی چهارم قرار است که سختتر باشد. میخندم. میخندد. میگوید که بایدوی یک روز همهمان میمیریم. میخندم. بلند میخندم. گربهی سرگردانِ همیشگیِ کوچه میو میکشد و فرار میکند. سرم گیج میرود.
بُن انیوغسه.
بُن انیوغسه.
No comments:
Post a Comment