یک.یک. دیشب توی یک کاسه‌ی آیکیا با دو تا دستمال کاغذی و یك شات گرنتس آتش درست کردم و از رويش پریدم. برايم انگار است که اگر از روی آتش نپرم، يا اگر از دلم نگذرد که زردی من از تو، سرخی تو از من، سال نو شروع نمی‌شود، یا نصفه نیمه شروع می‌شود.

یک.دو.  نود و یک هم یک سالی بود عین بقیه. جدی. هیچ کمتر و بیشتر نداشت. کماکان خیلی اگزیستانسیالیست‌وار معتقدم که بالا و پایین شدن‌هايم همه روی خط و نظم مانده، امسال اما یک بازی‌هایی سرم در آورد این زندگی، که حالا این آخر سالی، خیلی درونی و به شدت  نـَـقلی، حس آدمی را دارم که موفق‌شده از غار بزند بیرون. همانی که دیگر عین بقیه ننشته‌است پشت به منبع نور، زل بزند به سایه‌ها. با یک تفاوتی اما؛ اینکه به ازای مواجهه با نور برای خودش رسالتی هم قائل نیست. این آخری را هم گذاشته‌ام به حساب خیلی چیزهایی که گفتنشان اینجا بی‌معني‌ست.

پ.ن. با هر کس حرف زده‌ام یا ایمیل داده ام برای عید، گفته‌ام که  امسال کاش همان سالی باشد که دیگر همدیگر را می‌بینیم بالاخره. الآن حس می‌کنم اصلن تبديل شده به رزولوشن نود و دو.