مسافر جا کم داره
مقصدهای اولمون عموما کتابفروشیها هستن هر شهر جدیدی که میریم. اینیکی بوی انباری خونهی مامانبزرگاینا رو میده. البته اون انباری دیگه اونجا نیست. حتی چیزی از خود ساختمون هم نمونده. توی خیابون سیوهفتم گیشا بود. خرابش کردن و بعد دوباره ساختنش. اما خب بوی اون انباری توی ذهن من زندهست. خیلی شاعرانه نیست به نظرتون؟ خیلی بار مثبت داره. یعنی منظورم اینه که با بار مثبت بخونینش. اون انباری پر از کتاب و مجله بود. من هروقت فرصت پامیداد که همراه یکی از داییها یا بابابزرگ برم توش مستقیم میرفتم سمت کتابهای تنتن. قاعدتا بوی ورقهای اون کتابهاست که تو ذهنم بوی اون انباری رو ساخته. این کتابفروشی هم همون بو رو میده. کتابفروشی قبلی این بو رو نداشت اما به جاش یه مجموعه پروپیمون از کتابهای فلسفی داشت. پاهام شل شدن تبعا. اما خب با تسلط مثالزدنیای چیزی نخریدم. چون مسافریم. مسافر جا کم داره.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment